قصه کودکانه خرگوش مهربان و سوپ هویج
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی...
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی...
«فِرِد» داشت با عجله به ایستگاه آتش نشانی می رفت. آن روز نوبت او بود که در ایستگاه ناهار درست...
پیامبر خدا حضرت یوسف (ع) عزیز مصر بود. برادرانش در زمان قحطی نزد او رفتند و بدون آن که برادر...
توی شهر مورچه ها،هیچ کس بیکار نبود و هر کس کاری می کرد. عده ای از مورچه ها مشغول کشاورزی...
یکی بود یکی نبود. مردی بود که همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بودند. نه قرار بود جایی بروند نه...
اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند...
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک روز شیر در میدان جنگل نشسته بود و بازی کردن...
نه خیلی دور و نه خیلی وقت پیش، یک خرس بزرگ و زیبا روی یکی از قفسه های فروشگاه نشسته...
داستان کوتاهی به نام:«سادگى یا پیچیدگى؟» امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود! سؤال این...
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند مادر در...