استاتوس عاشقانه مخصوص شبکه های اجتماعی سری چهارم

متن عاشقانه

متن عاشقانه

ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ
ببوسم ات
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ
ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﻮﯼ ﺷﻌﺮ ﺑﺪﻫﺪ
???
ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺳﺮﺕ ﺩﺍﺩ ﺑﮑﺸﺪ :
ﺑﺎﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺎﻋﺮ ﻭﻟﮕﺮﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ …

لطیف هلمت

زندگی کوچه سبزیست ،

میان دل و دشت…
???
که در آن عشق مهم است و گذشت..
زندگی مزرعه خوبی هاست
،زندگی راه رسیدن به خداست .. .

می توانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه‌ انداخته‌ای سوی شکار دگری

آه، دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود می‌نگری

آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری

مرهمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری

هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری

نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری

بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت !
بي مقدس مريمي ، دنيا مسيحايي نداشت !

بي تو اي شوق غزل‌ آلوده‌يِ شبهاي من !
لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت !

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم !
كاش چشمان تو هم ، اينقدر زيبايي نداشت !

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو . . .
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت !

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود !
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت !

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم !
زير بارانِ نگاهت ، شعر معنايي نداشت !

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود !
قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت !

نمیدانم
بذر عشق تو را
???
کدام باغبان در کویر قلبم پاشید …
که شمیم آن ،
همه ی فاخته ها و لادن ها را مست کرد …

زیبایی زندگی به آن نیست
که چقدر خوشحالی
???
بلکه به آن بستگی دارد
که چقدر دیگران به خاطر
وجود زیبای تو
می توانند شاد باشند

 

جملات عاشقانه و زیبا

جملات عاشقانه و زیبا

اهل آرامش که شدي
شاد کردن ديگران
بيشتر از شاد بودن خودت
به دلت مي چسبد،
و از اين کار حال خوشي پيدا مي کني!
از درون به خود ميبالي!
ارزشمندتر از هميشه ات
مي شوي!
به اين نقطه که برسي
آرامش وجودت را فرا مي گيرد،
آرامشگر
مي شوي!
نه به راحتي مي رنجي
و نه به آساني مي رنجاني!
آرامش
سهم دل هايي ست
که نگاه شان به نگاه خداست.

شده ام عاشق تو، وای که حالا چه کنم؟
مانده ام در طلبت غرق تمنا چه کنم؟

گفته بودی که رعایت کنم آن حد و حدود
من پذیرفتم و حالا نشد اما ، چه کنم؟

تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است
با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟

دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت
می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟

همه را از دل من عشق تو بیرون کرده
مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟

می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما
تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم

خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس
تو بگو با دل افسرده لبریز تمنا چه کنم…

بی تو مهتاب شبی غصه به قلبم جا شد
دل ماتم زده ام بی تو تک و تنها شد

شوق دیدار تو از چشم ترم خواب ربود
دیدن رنگ خوشی بعد تو یک رویا شد

شب و صحرا و گل و سنگ که یادت مانده
همه دل داده شدند و سر تو غوغا شد‌

پیش آن جوی که با هم لب آن بنشستیم
آنقدر اشک فشاندم که دگر دریا شد

تو به من سنگ زدی قلب مرا بشکستی
بعد تو غصه مرا همدم این شبها شد

خواستم بگذرم از کوچه ولی خاطره ها
در دلم تازه شد و مانع رفتن ها شد…

وقت خواب آمد عزیز ِمهربانم، شب بخیر
خسته ای، باید بخوابی هم زبانم، شب بخیر

شب شد و ماه آمده تا دلربایی ها کند
نوبت ماه است ای ماه ِجهانم، شب بخیر

صبح فردا چهچه مست تو را خواهم شنید
ای خرامان مرغک ِ آواز خوانم، شب بخیر

چشمهایت را ببند و دست در دستم گذار
تا برایت قصّه ای زیبا بخوانم، شب بخیر

قصّه ی فردا و فرداهای روشن نازنین
دلبر زیبای من، آرام ِجانم، شب بخیر

خوب یا بد دفتر امروز خود را بسته ای
فکر فردای قشنگت باش جانم، شب بخیر

عشق
معجزه ی نگاه توست
بدون هوس
بدون چشم داشت
???
وقتی سخت در آغوشم میکشی
و استشمام عطر نفس هایت
جانی تازه می بخشد
به روحی که عشق را نمی شناخت

استاتوس عاشقانه

استاتوس عاشقانه

می توانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه‌ انداخته‌ای سوی شکار دگری

آه، دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود می‌نگری

آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری

مرهمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری

هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری

نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری

دلم …

تو را میخواهد
???
نه برای رسیدن به آغوشت

فقط جرعه ای از

آرامشِ نگاهت را میخواهم …

من با تو نفس خواهم کشید ،
در نگاهت
???
متولد می شوم
و با غروب تصویرت خواهم مرد ….

بوسه هایم را….
نثار قلب مهربانت می کنم
???
تکیه گاهم باش
سایبانت می شوم
بگذار
لحظاتم
باتو رنگ آمیزی شود …

‌‌‌‌

سازت اگر عشق بنوازد
همه ی خلقت خواهند رقصید
و زبانت اگر شیرین باشد
???
همه ی پروانه ها گرد تو خواهند آمد
پس عشق را بنواز
با زبان شیرینت بخوان
و با قلبت پذیرا باش

آسمان چشمانت ابری اند ،
قایق لبانت
???
در ساحل سکوت پهلو گرفته
می خواهم دریای عشقت را ساحل باشم …

بغضی که در من وزیدن گرفت
تنهایی را
به اشک می رساند …
???
اشک را به چشم
و چشم هایم ، مال تو …

جملات عاشقانه و زیبا

جملات عاشقانه و زیبا

خدایا …
به جز خودت
به دیگری واگذارمان نکن
سلامتی را
نصیب خانواده های مان
???
آرامش را
نصیب خانه های مان
و دل خوشی را
نصیب دل های مان گردان …
آمین …

چه زمستان
غم انگیز بدی خواهد شد
???
ماه دی باشد و
آغوشِ کسی کم باشد …

انسیه آرزومندی

فقط برای تو
ساکتم …
???
نه اینکه فراموشت کرده باشم
صبر کردم ببینم توهم
دلتنگم می شوی …

چشمان زیبایت را باز کن
امروز را با یک لبخند
آرامش خیال
???
و قلبی سرشار از قدردانی
از خدا آغاز کن …

بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت !
بي مقدس مريمي ، دنيا مسيحايي نداشت !

بي تو اي شوق غزل‌ آلوده‌يِ شبهاي من !
لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت !

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم !
كاش چشمان تو هم ، اينقدر زيبايي نداشت !

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو . . .
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت !

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود !
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت !

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم !
زير بارانِ نگاهت ، شعر معنايي نداشت !

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود !
قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت !

خیمه بزن بر قلب من , صاحب این خانه تویی
مستم کن از جام لبت , ساقی و پیمانه تویی

آغوش سردم را ببین , محتاج دوزخ توام
روشن نما چشم دلم , خورشید کاشانه تویی

بر تخت ملک دل نشین , تا که شوی سلطان من
این بارگاه و کاخ توست , لایق شاهانه تویی

با عشق تو ای دلبرم , جنت نخواهم من دگر
هم دین و هم دنیای من , بهشت جانانه تویی .

.

جملات عاشقانه و زیبا

جملات عاشقانه و زیبا

هرچه می‌کنم
چهار خط برای تو بنویسم
می‌بینم واژه‌ها
خاک بر سر شده‌اند

هرچه می‌کنم
چهار قدم بيايم
تا به دست‌هات برسم
زانوهام می‌خمد.

نه این‌که فکر کنی خسته‌ام،
نه این‌که تاب راه رفتن نداشته باشم
نه.
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزه‌ام می‌اندازد.

عباس معروفی

ميروی اي جان جانان ، تا كجا با ساز دل؟
باز هم شعر تــــو و درد من و آواز دل

تا كبوتر با كبوتر رقص دل آغاز كرد
در هوای ديدن تو ، باز هم پرواز دل

لحظه هايم را غزل پرداز كردی ای رفيق
مژده ای آور برايم ، بــــاز از آغاز دل

باز باران ، ساقه ي احساس ما را خيس كرد
بر فراز موج مـــوهاي تو ، بارانـداز دل

سوختم از آتش تو ، باده ی تلخم دهيــد
بارها گيرم سراغت را ، من از طناز دل

من به يك لبخند زيبـا ، از لب تو قانعم
من بلطف طعم لبهايت ، كنم اعجاز دل

يكطرف سودای ما و يكطرف هرم لبت
با تنفس در هوای تو ، كنم ابـراز دل…

اینک که در گوشه ای از زندگی
افتاده ام …
???
فکری به حال بیمارم کن
چتری از عشق می.خواهم
خیس تنهایی شده ام …

به آشیانه ای
که میان دست هایم برای تو ساخته ام
شبی تو سر بزن …
???
و خواندنی ترین نگاهت را
در نگاهم منعکس کن …

جانانِ من …
نمیدانی صدایَت
چه بوسیدنی می شود
???
وقتی با اشتیاق
“روز بخیر”هایت را
نثارم میکنی و‌
روزم را به زیباترین
شکلِ ممکن بخیر می کنی …

پائیز که تمام می شود
انگار سال تمام شده است …
???
انگار که دیگر
فصلی به مزاجت شیرین نمی آید
پائیز …
شاهکار خلقت است

استاتوس عاشقانه

استاتوس عاشقانه

باز در خانه ی قلبم
سخن از روی تو بود
تن به هر یک نفسش مست
از آن بوی تو بود
???
مست کردی تو مرا
با نفس تازه ی خویش
حبس انگشت دلم
در گره ی موی تو بود …

عشق …
همین خنده های ساده ی توست
???
وقتی با تمام غصه هایت می خندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم …

زن های زیبا
ذهن و چشم های یک مرد را
تسخیر می کنند
???
زن های عاقل
قلب و دست هایش را
و زن های مهربان
روح و وجودش را …

یه خط بکش
از خودت دور من …
???
می خوام تا ابد
به تو محدود بشم …

زنانی که نگاهشان
شبیه شعر است را باید
???
مردانی که سر از شعر در می آورند
دوست بدارند …

عشق یعنی
در هوایت شعر خوانی می کنم
هی ستم میبینم و
هی مهربانی می کنم …
???
عشق یعنی
در کنارت مستم و دیوانه ام
گر چه تو سردی
ولی من واله و مستانه ام

متن عاشقانه

متن عاشقانه

با سپیدی کاغذ دلم
عشق بازی جانانه ای خواهم کرد
???
اگر در جان کلماتی که از قلبم می تراود
فقط چند قطره
از جوهر عشقت را بریزی …

زن ها …
هرگز نمی گویند
تو را دوست دارم
???
ولی وقتی از تو پرسیدند
مرا دوست داری ؟
بدان که درون قلب آنها جای گرفته ای

با بوسه به لب های تو پیوند
قشنگ است
این رابطه ی گرم خوشایند
قشنگ است
???
ای کاش به دور تو بگردم
همه عمر
در بند توام آه این بند
قشنگ است

دوستت دارم و دیوانه ی چشمان توام
مثل یک کلبه ی ویران شده ویران توام

دوستت دارم و از گفته ی خود خوشحالم
گفته ام عاشقم و واله و حیران توام

دوستت دارم و عاشق به دو ابروی توام
مثل جسمی تویی و من به مثل جان توام

دوستت دارم و رسوای جهانم ز رخت
تو شهنشاهی و من حاجب و دربان توام

دوستت دارم و مهرت به دلم جا کرده
تو چو ابری و خودم بارش باران توام

«پائیزجان»
دلم برایت؛
وهمه ی عاشقانه هایت؛
???
وانار ومیوه هایت؛
وقدم زدن روی برگ هایت؛
و محاسنُ دلتنگی هایت؛
و تمام زرد و نارنجی هایت؛
تنگ خواهد شد

زهرا اسلامی

کاش …
لبخندت انحصاری بود
???
انحنایی …
که فقط منحصر به من بود

علی قاضی نظام

[20.12.18 09:55]

صبح یعنی حضور تو
یعنی تو چشم در چشم بیدارم کنی
???
وگرنه
تا دلت بخواهد صبح آمد و رفت
اما بی حضور تو
همیشه شب است …

پروانه حسینی

تو را می خواهم
برای یک لحظه زیستن
???
و بعد بگذار
تمام ابرها تا ابد ببارند …

بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر…
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب عشق بازی برگ و برف…
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد…
آسمان بغض کرده و میبارد.
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
و… تمام میشود
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر…
سفرت بی خطر

 

بوسه ات را
باید با قهوه ام به هم بزنم
بیدار شو …
???
من بدون دوست داشتنت
صبحانه که هیچ
صبح هم از گلویم پایین نمی رود

علی قاضی نظام

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *