قصه کودکانه میمون بازیگوش

یکی بود یکی نبود.

دریک جنگل سرسبز و بزرگ حیوونهای زیادی با خوبی و خوشی باهم زندگی میکردن.

توی جنگل قصه ما یه میمون کوچولویی هم زندگی می کرد.

میمون کوچولو یه عیب بزرگ داشت اونم این بود که با حیوونای جنگل شوخی های خطرناکی میکرد.

همه حیوونا از,دست میمون ,بازیگوش خسته شده بودن.

می پرسی چیکارا میکرد؟

الان برات میگم عزیزم.

مثلا یه روز خانم خرگوش کنار رودخونه نشسته بود و داشت اب می خورد میمون بازبگوش هم اومد از,پشت سر اون رو هل داد تو رودخونه و بعد هم حسابی به خیس شدن خرگوشه خندید.

یه روز,دیگه. هم وقتی اقا الاغه داشت تاب بازی میکرد طناب تاب رو با دندونای تیزش جوید تا طناب پاره شد اقا الاغه افتاد رو زمین، میمون هم شروع به خندیدن کرد ولی اقا الاغه پاش خیلی درد گرفته بود,بچه ها جونم یا اینکه یک روز وقتی اقا فیله کنار برکه ی زیبا خواب رفته بود یک دفعه یه گردویی رو به طرفش پرت کرد.فیل بیچاره یهو از خواب پرید و هاج و واج اطرافش رو نگاه کرد وقتی میمون رو دید که داره غش غش خنده میکنه خیلی ناراحت شد.

یک بار هم به دروغ به اقا کلاغه گفت که بچه اش از درخت افتاد پایین.

بله عزیزای دلم همه ی حیوونا از دست میمون بازیگوش خسته شده بودند.

دیگه تحمل کارا و شوخی های زشت اون رو نداشتند برای همین تصمیم گرفتن دیگه باهاش حرف نزنن و دوست نباشن. چند روز گذشت میمون کوچولو حسابی تنها شده بود ولی بازهم دست از اون کارای زشتش برنداشته بود اون با خودش گفت حالا که اونا با من دوست تیستن منم بیشتر اذیتشون میکنم.

روزها پشت سرهم میومد و یک روز سرد,زمستونی میمون کوچولو .مریض شد.

تمام بدنش,درد می کرد و تب خیلی شدیدی هم کرده بود ولی توانایی اینکه بره و برای خودش غذایی پیدا کنه هم نداشت.

میمون کوچولو نمی دونست باید چکار کنه از اون طرف وقتی,یاد کاراش با حیوونا می افتاد خجالت می کشید که بره و از اونا کمک بخواد.

خرگوش کوچولو پایین درختی که خونه میمون کوچولو بود زندگی میکرد. اون فهمیده بود که همسایه اش مریض شده.

خرگوش کوچولو سریع رفت و بقیه رو خبر کرد.

ولی از اونجا که حیوونای قصه ما همه مهربون و دلسوز بودند تصمیم گرفتن برای,میمون سوپ خوشمزه ای بپزن و براش ببرن تا حالش خوب بشه.

خرگوش کوچولو هویچ اورد. اقا الاغه کمی سبزی اورد.

کلاغه هم کمی چوب خشک شده جمع کرد تا اتیش درست کنه.

اقا فیله هم کمک کرد و سوپ خوشمزه ای رو پختند.

وقتی سوپ رو برای میمون بازیگوش بردند اون اصلا باورش نمیشد که حیوونا اینقدر مهربون باشن و اون رو بخشیده باشن.

میمون کوچولو خیلی خجالت کشید.

و از همه ی,اونا بخاطر کارای اشتباهی که انجام داده بود عذرخواهی کرد و قول داد دیگه به کسی ازار نرسونه و شوخی های نابجا با اونا نکنه.

بله عزیزم اگه بخواهیم همه دوستمون داشته باشن و کسی رو ناراحت نکنیم باید با همه مهربون باشیم.

خدای خوب و مهربون بچه هایی که کارای خوب میکنن خیلی دوست داره.

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *