اس ام اس عاشقانه و احساسی
زندان جایی با دیوار های بلند و…
میله های آهنین نیست…
گاه همین چار دیواری اتاق…
از زندان هم بدتر است…
وقتی نتوانی از پنجره ای…
دلتنگی ات را فریاد بزنی…
•
•
آیــنه ی من…
چشـــم های توســت…
هیــچ گاه پلک هایت را…
بــرویم نبــند…
بــدون نــگاهت..
تــصویرم را…
از یاــد خـــواهم برد…
محمد شیرین زاده
•
•
وصیت کرده ام بعد از مرگ…
اعضا بدنم را اهداء کنند…
بیچاره آنکه…
قلبم را به او می دهند…
•
•
کجای هستی ام ایستادهای
که قامتت
درهمه لحظه هایم پیداست…؟
•
•
چه نسبت عجیبی دارند
دستان تو با درد
که از لحظه گرفتنشان
سرم درد می کند
برای تو…!
•
•
یک طبقه پایینتر
زن جوانی هر نیم ساعت یک بار
فرزندش را میزند
به همین خاطر
ساعتم را فروختم
و با تمام وجود به دست سنگین طبقهی پایین
و سیگارهای کنار دستم
اعتماد کردهام
حالا زمان برایم منظم پیش میرود!
•
•
از دلم خبر نداری
وقتی که باران پشت باران
وعطسه پشت عطسه می آید
انگار رفتنت را پیشاپیش جشن گرفته اند
این زنجموره های بی پروا.
•
•
سپیده دم رفتن
در آن ارتفاع بعید
امتداد تند جاده ی ابروهایت
همراه هاله ای از مه و باران
بوسه ای ژرف
در انتظار توست.
•
•
زنبورها به چشمان تو عادت
و به قانون کندوها خیانت کردند!
من امّا هیچ غمی نمانده برایم
جز حسرتی و حسادتی به حال آن زنبور
می خواره ی کوچک
که از صبح دیدار تو تا ابدیّت
در تاب مژگانت آسوده و بیکار لمیده است.
•
•
در خاطره ام نیستی که فراموشت کنم
تو آن ملودی سُرخی
که از اعماق قلب من
همچون ترانه ای
در رگهایم نواخته می شود
•
•
مگر اندوه تمام میشود
برای دلخوشی تو رفته پشت درختان
یا روی مجسمهی میدان شهر نشسته
یا از لوسترهای آویزان
نگاهت میکند
و انرژیهای منفی یعنی همین.
گاهی انسان تنهاست
ناگهان قانونی را میفهمد
که سخت بود پیش از این
گاهی میتوان با این همه اندوه از کوه بالا رفت
آه اندوه،
فکر میکنم که مدیونم به تو.
•
•
میترسم از جمعیّت کلمهها
که اطرافم راه میروند،
نه شعر میشوند
و نه غذای خوشمزهای برای ناهار.
میترسم از رانهای کوچک بلدرچین
بر سر در مغازهها
و نگاه بیتفاوت عابران
به بوتههای افسردهی کرفس
در سهماههی سیاه زمستان.
•
•
از آن همه اندوهی که در چمدانت گذاشتهای میترسم.
کاش دزدی بیاید
و آن را ببرد
بعد هم عصبانی شود
در رودخانهای،
درّهای
جایی
رهایش کند.
•
•
چمن ها
آنقدر یکدست بودند
که دل هر حلزونی را میبردند
تو فیلسوفی هستی که در باغچه راه میروی
زنبورها را عاشق تر میکنی
و شهدها را شیرین تر
از پنجره که نگاهت میکنم
حواس مربای توت فرنگی هم پرت میشود.
•
•
احساس مسافری را دارم
که باید برود
و نمی داند به کجا،
بلیت سفر به ناکجا را
من سال هاست در مشتم می فشرم
کجاست راننده؟؟؟
•
•
شعر چیزی نیست
لحنِ گفتن “دوستت میدارم”است
من
لال و کور و فلج و بیدست و پا شوم اگر
شعر نتوانم گفت شاید،
اما
دوستت خواهم داشت حتماً.
•
•
خلال آخر کبریت را
باد
بگذار سیگارم را روشن کند
من آرزو به دلم
تو دیگر آزارم نده
در من
دیوانه ای ست
که سیگار می خواهد
•
•
چه غم انگیز است
خفتن با چشم های باز
و پایان اندیشه ها را نگریستن
چه غم انگیز است خفتن
آنگاه که شب رفته است
و از روز خبری نیست
•
•
در نظر من مرگ است
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
و من نگاه خود را
به سوی شعر بر می گردانم
و شعر را می بینم
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
چون مرگ.
•
•
تنها من نیستم که انتظارت می کشم
سیگاری که آرام می سوزد
لیوانی بر طاقچه
دستی که روی گونه ام می گذارم
و پنهان به خیابان نگاه میکنم
به سوی روشویی می روم
و نبودنت را خنک می کنم.