زنگوله گردن الاغ
روزی ملانصرالدین وارد یک آسیاب گندم شد دید اسیاب به گردن الاغ بسته شده الاغ میچرخید و اسیاب کار میکرد...
روزی ملانصرالدین وارد یک آسیاب گندم شد دید اسیاب به گردن الاغ بسته شده الاغ میچرخید و اسیاب کار میکرد...
داستانهای کودکانه نازنین جلو آیینه ایستاد. به آیینه اخم کرد. آیینه هم اخم کرد. نازنین لبش را کج کرد،...
احسان کوچولو بعضی روزها با مامانش می رفت پارک اما وقتی می رسیدن اونجا از کنار مامانش تکون نمی خورد...
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت...
گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی علیهالسلام، کلیمالله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا،...
چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها...
یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان...
یکی بود یکی نبود. دریک جنگل سرسبز و بزرگ حیوونهای زیادی با خوبی و خوشی باهم زندگی میکردن. توی جنگل...
توی یه گله بز،یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود.وقتی همه بزغاله ها بازی و...
هوا خیلی گرم بود. آقای هندوانه داشت به سمت خانه می رفت. ناگهان صدای گریه ی یک بچه را شنید....