یادداشتی بر فیلم Leave No Trace
تازهترین ساختهی دِبرا گرانیک (Debra Granic) یعنی “ردی بر جای نگذار” (Leave No Trace) مانند یک بوم نقاشی، سرشار از جلوههای خیرهکننده و هنرمندانه است که در ترکیب با داستانسرایی دلپذیر و گیرا، و شخصیتهای دلانگیزش تجربهای دوستداشتنی و آرامبخش را برای مخاطبانش به ارمغان میآورد. علی رغم اینکه یدک کشیدن برخی نقایص ریز و درشت سبب شده اثر نتواند از تمامی پتانسیلهایش به نحو احسنت بهرهبرداری کند و پا از فیلمی خوب فراتر نگذارد، اما “ردی بر جای نگذار” همچنان در جایگاه یک ساختهی هنری، نسبتا دوستداشتنی و لایق احترام است.
“ردی بر جای نگذار” روایتگر داستان پدر و دختری است که خانهی ثابتی ندارند و عموما در حال پرسه زدن در جنگل، و تامین نیازهای خود از آن جهت امرار معاش هستند؛ جنگلی که از قضا مدتی است که برچسب پارک بر روی آن خورده است. همیشه، پس از گذر زمان مشخصی مکان اقامت خود را تغییر داده و به نقطهای جدیدتر نقل مکان میکنند. این روند ادامه مییابد تا اینکه شناسایی میشوند و در جایگاه کسانی که از دید جامعهی مدرن بیخانمان محسوب میشوند، به آنها خانه و سرپناهی در آن حوالی اهدا میشود تا ریتمی عادی و آسوده از زندگی را پیش بگیرند و خود را با جامعهی امروز وفق دهند. هر چه که برخورد این افراد با سیستم جامعهی نوین بیش از پیش افزایش پیدا میکند، مردمگریزی ویل یعنی پدر، با نقشآفرینی بن فاستر (Ben Foster) بیش از پیش نمایان شده و ارتباط بر قرار کردن دختر با نام تام، و با ایفای نقش توماس مککنزی (Thomasin Mckenzie) به مراتب افزایش مییابد. پدر میکوشد تا فناوریهای مدرنی را که حس میکند احتیاجی به وجودشان نیست را از چشمان خود دور کند، اما تام با همکاری در کارهای کلیسا و رفتن به سراغ کارهایی چون دوچرخهسواری ریتمی خلاف سبک زندگی پیشینشان را پیش میکشد. ویل خود را از لذت بردن از زندگی منع نمیکند و یا از جامعهی مدرن تنفر ندارد، بلکه به واسطهی مصرف قرص بخاطر بیماری روانیاش که حاکی از وقوع اتفاقی بد در گذشتهای نسبتا دور است نمیتواند در مکانی ثابت ساکن شود و باید مدام در حال جابجایی باشد. دخترش از این موضوع آگاهی دارد و علی رغم اینکه میداند تحمل همراهی او در نهایت شدیدا طاقتفرسا خواهد شد، همچنان به این کار ادامه میدهد. حضور پدرش در جامعهی مدرن اجتنابناپذیر است و او اگر تلاش نیز بکند، همچنان مشقت و آسیب روحانی را به دوش خواهد کشید. اگر غیر از این بود با دخترش شطرنج بازی نمیکرد و برای خودشان خوراک دلخواهشان را نمیخرید، با وجود اینکه احتیاجی به آن نداشتند. در این میان اثر برای ما سرنخها و نشانههایی را رو میکند که احتمال میدهند عامل بیماری روحانی پدر، غم فقدان مادر باشد. اما خب گرانیک چندان به این مسئله نمیپردازد، زیرا نمیخواهد که فیلم از مسیر اصلیاش منحرف شود و به جادهخاکی بزند. بلکه میخواهد بر روی روابط پدر و دختری مانور بدهد، که به خوبی این کار را به انجام میرساند. البته لازم به ذکر است که روابط میان کاراکترها نیز به خوبی نمایش داده میشود و گرانیک در نشان دادن اوج مهربانی و عاطفه میان پدر و فرزند بسیار خوب عمل میکند.
یکی از بزرگترین دستاوردهای فیلم بدون هیچ شک و تردیدی در زمینهی هنری و فضاسازی است. گرانیک چنان میزانسن را در تصاویر و سکانسهای آن رعایت میکند که بسیاری از صحنههایی که در جنگل فیلمبرداری شدهاند بسیار چشمانداز و زیبا به نظر میرسند. تکان خوردن برگها در اثر باد، تابیدن پرتوهایی از نور خورشید از لا به لای شاخه و برگهای درختان و درخشیدن شبنمهای نشسته بر روی تار عنکبوت همچون قرص آرامبخشی به وجود مخاطب تزریق میشوند او را محو فضاسازی آرام فیلم میکنند. از طرفی ریتم و سنجیدگی میان افکتهای صوتی و تصاویر در موقعیتهای متعدد و متمایز به شکل جذابی مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهند. علی رغم اینکه روند پیشرَوی قصه در اثر بسیار آرام است، اما به هیچ وجه خستهکننده و یا ملالآور نیست و گرما، لطافت و ظرافت قابل توجهی در اجزای آن به کار رفته است. اثر از حیث بازیگری نیز بسیار خوب ظاهر میشود و نقشآفرینی بازیگران پدر و دختر به خوبی از پس ادای حق مطلب و بیان اوج پیچیدگی شخصیتی آنان برمیآید. علی رغم اینکه تمام آنچه تا به حال دربارهی “ردی بر جای نگذار” گفتهایم عملا مثبت بودهاند، اما نقطهی منفی بزرگی در فیلم وجود دارد که شدیدا از کیفیت نهایی آن کاهیده و آن ضربه میزند. اثر به خوبی داستانش را روایت میکند اما هیچ از پس رقم زدن پایانی مناسب و منطقی برای آن برنمیآید. چراکه تلاش پدر و فرزند برای کنار آمدن با یکدیگر منجر به جدایی آنها از یکدیگر میشود. اینکه دختر برای اینکه پدرش بتواند در آسودگی از درد روانیاش در جنگل به زندگی بپردازد، با فداکاری و ایثار او را به حال خودش رها میکند تا برود و خود در کنار دیگر افرادی که در کانکسها زندگی کند، شخصیت دختر را به تکامل میرساند. اما رفتن پدر در نهایت با آنچه که در سکانسهای پیشین، نشاندهندهی مهربانی و عاطفهی او بود تداخل دارد و به دور از منطق عقل است. پدری با این شدت از مهربانی و لطف چرا خود در کنار دخترش نمیماند، در حالی که میداند حضورش برای او مفید است؟ اینکه دختر چنین فداکاری بزرگی در حق او میکند و او نمیتواند، به طرز عجیبی غیرعادی و غیرمنطقی است.
“ردی بر جای نگذار” به کارگردانی دبرا گرانیک، اثری است که با ریتم روایی گرم، شیرین و آرامش مخاطب را تا لحظات آخر با خود همراه میکند و با جلوههای خیرهکننده و چشماندازش در جنگل و طبیعت قند در دل دوستداران هنر آب میکند. اما پایانبندی ضعیف و غیرعقلانی آن اجازه نمیدهد که با لذت و ابراز خوشحالی از پای نمایشگر خود بلند شوید.