معنی ضرب المثل دروغش از دروازه تو نمی آید چیست؟

3002859

گویند که در روزگار قدیم پادشاهی بود که تصمیم گرفت دختر خود را به همسری دروغگوترین فرد کشور درآورد. مردم شهر که این را شنیدند هریک دروغی دست و پا کردند و نزد پادشاه بازگو کردند اما شاه آن ها را نپذیرفت و گفت که دروغ شما شاخدار نیست و باورکردنی است. تا این که جوانکی زیرک به فکر افتاد تا هرطور شده داماد شاه شود. برای همین پولی دست و پا کرد. سبدبافی را پیدا کرد و از او خواست سبد بزرگی بسازد آن چنان که از دروازه شهر داخل نشود. پس از آن به نزد شاه رفت و گفت: «با من به دروازه شهر بیایید.» گفت: من دروغی دارم که هم باید بشنوید و هم باید آن را ببینید. پادشاه با او به دروازه شهر رفت. پسر جوان گفت: «پدر شما قبل از مرگ برای رسیدگی به امور از پدر من درخواست وام و کمک مالی کرده بود. پدر من هفت مرتبه این سبد را که از دروازه شهر هم به داخل نمی آید، پر کرد و برای او فرستاد. حال اگر این حرف مرا راست می پندارید و باور می کنید، قرض خود را ادا کنید اگر نه دخترتان را به عقد من درآورید.» پادشاه تسلیم جوان زیرک شد و چاره ای جز این نداشت. از آن زمان به بعد به هر کس که دروغ بزرگی بگوید می گویند: دروغش از دروازه، تو نمی آید!

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *