شعر طنز | اختلافات خانوادگی!

شعر طنز | اختلافات خانوادگی

زنِ من قاشق و چنگال می‌خواست
اتو و بوفه و یخچال می‌خواست
برایش جوجه و پاچین خریدم
به شدّت غُر زد او چون بال می‌خواست
همیشه کیفِ او را حمل کردم!
به جای شوهر او حمّال می‌خواست
اگر جوراب می‌داد او به بنده
به جایش کیف و کفش و شال می‌خواست
و من خواهان بردِ «ارتش سرخ»
ولی او برد «استقلال» می‌خواست!
دوباری پیش رویش شعر خواندم
وَ گفتش: «هیس!»، ما را لال می‌خواست
به بابای مریضِ خود زدم زنگ
برای کارم استدلال می‌خواست!
تمام مبلغ مهریه‌اش را
فقط تا آذرِ امسال می‌خواست!
شدم ناراحت از دستش ولی او
همیشه بنده را خوشحال! می‌خواست
امیرحسین خوش‌حال

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *