داستان جالب و آموزنده ظرف عسل

3001641

روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت و عسل ها درون بشکه بود و پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت:

از تو می خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی که تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت.

سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد…

آن مرد تعجب کرد و گفت: از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی.

تاجر جواب داد: ای جوان او به اندازه خودش در خواست می کند و من در حد و اندازه خودم به او می دهم.

اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست و مجسم میکرد که صدقه ی او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد، لذت صدقه دهنده بیش از لذت گیرنده بود.

این یک معامله با خداست.

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *