حکایت جالب و خواندنی مرد لاف زن
یک مرد لاف زن، پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میکرد...
یک مرد لاف زن، پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میکرد...
اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند...
گویند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت. وقتى (زمانی) با کاروانى در سفر...
استری و شتری با هم دوست بودند، روزی استر به شتر گفت: ای رفیق! من در هر فراز و نشیبی...
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک روز شیر در میدان جنگل نشسته بود و بازی کردن...
این مثل را در مورد افرادی می گویند که از دیگران تقلید نابه جا و کورکورانه می کنند و خیر...
نه خیلی دور و نه خیلی وقت پیش، یک خرس بزرگ و زیبا روی یکی از قفسه های فروشگاه نشسته...
داستان کوتاهی به نام:«سادگى یا پیچیدگى؟» امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود! سؤال این...
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند مادر در...
او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر...