قصه جالب رودخانه تنها
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت...
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت...
گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی علیهالسلام، کلیمالله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا،...
مرد غریب (ژان والژان) گفت: آقای اسقف، شما خوبید، مرا تحقیر نمی کنید. در خانه تان از من پذیرایی می...
هشت سالم بود یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت. ما رو به صف کردن و بردنمون تو...
یک کشتی گرفتار دریای طوفانی شد و غرق شد و تنها دو تن از سرنشینان این کشتی که شنا بلد...
یکی بود یکی نبود، زنبور شیطونی بود که همراه زنبورهای دیگر در دشتها بالا و پایین میپرید. روی گلها مینشست...
ریشه این مَثل، به حکایت معروف بر می گردد: شخصی سر و کارش به دیوان قضا کشید. در وقت مقرر پیش...
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را...
یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو یک درخت...
یک روز گرم، شاخهای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن، برگهای ضعیف و کم...