داستان آموزنده “ملک جمشید و چهـل گیسو بانو”
یکی بود یکی نبود. در زمانهای قدیم یک پادشاهی بود که یک پسری داشت. پسر را گذاشت مکتب تا به...
یکی بود یکی نبود. در زمانهای قدیم یک پادشاهی بود که یک پسری داشت. پسر را گذاشت مکتب تا به...
حکایت صوفی و خرش روزی بود و روزگاری در زمانهای پیش یک صوفی سوار بر خرش به خانقاه رسید و...
مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری...
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و...
روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت و عسل ها درون بشکه بود و پیرزنی آمد که...
بزبزک زنگوله پا، یک سبد بافت. آن را از سقف خانه آویزان کرد و به بزغاله هایش گفت: « اگر...
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه...
روزگار اسکندر بود. کار لشگر کشی و جنگ اسکندر پیش رفت و پیش رفت تا به چین رسید. امابر خلاف...
احسان کوچولو بعضی روزها با مامانش می رفت پارک اما وقتی می رسیدن اونجا از کنار مامانش تکون نمی خورد...
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از...