داستان جالب و خواندنی پیشگوی پادشاه
روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد....
روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد....
روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم : اما این کتاب...
روزگاری، کشاورز فقیری بود که زن و یک پسر تنبل به نام جک داشت.روزی که کشاورز مرد، فقط یک گاو...
یکی بود یکی نبود. در یک جنگل کوچک و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی میکردند. خانم گنجشکه بتازگی ۲تا جوجه...
یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان...
یکی بود یکی نبود، مردی بود که هم فقیر بود و هم خصیص. تصمیم گرفت که با پسرش به شهری...
یکی بود یکی نبود. پیرزن فقیری بود که توی کلبه ی کوچکش یک گربه داشت. گربه همدم پیرزن بود امّا...
روزی ملانصرالدین دید، عده ای از بچه ها در میان محله شلوغ کرده اند. به منظور اینکه آنها را متفرق...
در روزگاران گذشته، دزدی وارد شهر بزرگی شد، گشتی در بازار شهر زد و فهمید مردم این شهر دادوستد پررونقی...
شستش خبردار شد کنایه از این است که فرد موضوعی را پیش بینی کرد یا از آن اطلاع یافت اما ریشه...