مورد انتظار‌ترین‌های جشنواره سی و هفتم فیلم فجر

 


جشنواره‌ی فیلم فجر، همیشه فرصتی طلایی برای درخشیدن آثار شاخص و ارزشمند سینمای ایران بود؛ آثاری که با عرض اندام کردن در جشنواره، از حرف‌های تازه‌ای که برای گفتن داشتند پرده‌برداری می‌کردند و با روشن کردن روی مخاطبان سینما به جمال‌شان، خودی نشان می‌دادند. جشنواره سی و هفتم نه‌تنها از این قاعده مستثنی نبود، بلکه تاثیر به سزایی بر سیر پیشرفت و تحول در سینمای ایران داشته و طی آن انبوهی از فیلم‌های سینمایی با سبک و سیاق متمایز و نو پا به عرصه گذاشتند؛ از مسخره‌باز با حال و هوای سورئال و فانتزی‌اش گرفته، تا فیلمی جنایی مزیّن شده با اتمسفری سنگین و نفس‌گیر چون سرخپوست. فیلم‌های جشنواره امسال، آنقدر متنوع و خوش‌رنگ و لعاب هستند که گویا سینمای ایران را برای تمامی سلیقه‌ها دوست‌داشتنی جلوه می‌دهند و البته که از توانایی جلب نظرات فراوانی برخوردار هستند. جشنواره امسال، جشنواره‌ای بود که دنباله‌ی مخلوق تحسین‌برانگیز محمدمحسین مهدویان یعنی قسمت دوم ماجرای نیمروز به نمایش درآمد و وارد برهه‌ی زمانی مهمی از تاریخ ایران شد. جشنواره امسال، جشنواره‌ای بود که در آن، رضا میرکریمی پس مدت مدیدی اثری لایق به نام “قصر شیرین” را روانه‌ی سینما‌های کشور کرد و موفقیت “یک حبه قند” را برای بار چندم تکرار کرد و البته، به ستاره‌های کودکش فرصت درخشش داد. جشنواره‌ی امسال، جشنواره‌ای بود که سعید روستایی، دست به تلفیق داستان‌سرایی رئالیسم “ابد و یک روز” با فضای پرتنش حاکم بر مامورین نیروی انتظامی زد و فیلمی با نام “متری شش و نیم” را وارد میدان رقابت کرد تا به موفقیت ساخته‌ی پیشینش یعنی همان ابد و یک روز معنا ببخشد و ثابت کند که بی‌خود و بی‌دلیل نبوده است. در این مقاله بر اساس دانسته‌های فعلی‌مان از آثار سی و هفتمین جشنواره‌ی فیلم فجر و جوایز اهدایی، به قصد بیان مهم‌ترین و موردانتظار‌ترین‌ها دست به قلم شده‌ایم. این شما و این دَه فیلم برتر جشنواره امسال که لیاقت انتظار کشیدن مخاطبان‌شان تا زمان اکران را دارند.

۱۰) سمفونی نهم
اساسی‌ترین و گریبان‌گیر‌ترین نقطه‌ی ضعف سینمای ایران که آثار مراسم امسال تا حدی سعی بر رفع آن داشته‌اند، تکرار است. در سینمای دو دهه‌ی اخیر کشور عموما یا با درام‌ها و ملودرام‌های غم‌زده، کمدی‌های پوچ و به ظاهر نیشدار و یا اکشن‌های جنگ‌محور، تحت فضاسازی معنوی و مذهبی طرف هستیم که از فرط فراوانی و فراگیری، به تکرار افتاده‌اند. چراکه هرگاه که به تماشای فیلمی می‌نشینیم، گویا در حال مرور کردن عناصر داستانی و کلیشه‌ای رایج سینمای کشور هستیم که نیمی از اوقات به شکل ناشیانه و آماتور‌گونه‌ای گردآوری شده و بایکدیگر مخلوط شده‌اند. اجمالا، تنوع در سینمای کشور به معنای واقعی کلمه به سه عبارت جنگ‌محور، درام و کمدی خلاصه شده و دیگر نمایندگان از ژانر‌های غیره نقش بسیار کم‌رنگی را در اقشار مختلف از سینما ایفا می‌کنند. اما خوشبختانه امسال طی جریانات جشنواره‌ی فجر، شاهد درخشش دو محصول سینمایی با حال و هوای فانتزی و سورئال بودیم؛ که یکی از آنها، همین “سمفونی نهم” است. سمفونی نهم روایت‌گر داستان زنی است که به قصد به انجام رساندن آخرین خواسته‌ی همسرش راهی سفری می‌شود که طی آن با همراهان عجیبی رویاروی می‌شود. شاید این ساخته‌ی سینمایی به سردرگمی و بی‌در و پیکری‌اش شهرت یافته باشد، اما در نهایت این کشش را دارد که جلوه‌ای از مفاهیم بنیادی‌اش را به مخاطبان نمایش بدهد و ایشان را تا حد قابل توجهی تحت تاثیر قرار دهد.

سمفونی نهم به سفر به بخش‌های مهمی از تاریخ ایران و جهان در عین به ارمغان آوردن هیجان، قصد تفسیر و نهی معضلات و اشتباهات مرتکب شده توسط سران و مردمان ادوار پیشین را دارد که به خودی خود بخاطر تازگی‌اش احتمالا جذبه‌ی بالایی برای جلب نظرات مخاطبان فراوان، و البته کشش بالایی برای فروش رضایت‌بخش در گیشه را به همراه خواهد داشت. دلیل قرارگیری این اثر در رتبه‌ی دهم ابن لیست نه پختگی آن، بلکه ایده‌ی تازه و نسبتا خلاقانه‌اش است. چراکه بدل شدن سمفونی نهم به اثری کاملا ضعیف از نگرش فنی بعید به نظر نمی‌رسد. سمفونی نهم توسط محمدرضا هنرمند کارگردانی، و فیلمنامه‌ی آن نیز توسط وی به نگارش درآمده است.


۹) بیست و سه نفر
سینمای جنگ، همیشه یک پای ثابت سینمای کشور بوده، هست و بدون تردید هر ساله بیش از دفعات پیشین به نقش‌آفرینی خواهد پرداخت. مسئله‌ی فراوانی آثار جنگ‌محور موجب شده تا مخاطبان متعددی در سینما ناگزیر به سخت‌پسندی روی بیاورند و هر فیلمی که در این ژانر قرار می گیرد را به راحتی نپذیرند و البته، طالب ایده‌های نو و خلاقانه باشند؛ که امری طبیعی و مرسوم در تاریخ سینما و تلویزیون است. طی سال‌های اخیر آثاری چون تنگه‌ی ابوقریب بخاطر ایجاد تنوع و نوآوری، از پس شکستن طلسم تکرار در سینمای جنگ برآمده‌اند. بیست و سه نفر، به کارگردانی مهدی جعفری شاید به طرز شگفت‌انگیزی، بی‌نقص و نوآورانه نباشد؛ اما بخاطر مضمون داستانی نویی که برگزیده و در عین حال به خانه بردن سیمرغ بلورین برترین فیلم از نگاه ملی، لااقل به اثری سزاوار یک بار تماشا شدن بدل می‌شود که جذبه‌ی کافی برای برانگیختن علاقه در دنبال‌کنندگان سینمای ایران را دارد.

بیست و سه نفر، برگرفته از داستانی حقیقی است که اسارت بیست و سه نوجوان چهارده تا هفده توسط بعثی‌ها و رویارویی ایشان با صددام را بر روی پرده‌های نقره‌ای سینما به تصویر می‌کشد. اثر علی‌رغم نمایش دادن درگیری‌ها و اختلافات جدی بیان اُسرا و عراقیان، روابط میان کاراکتر‌های جوان را به خوبی شکل می‌دهد و در این زمینه حکم اثری جذاب را دارد که احتمالا توانایی برآورده کردن توقعات را خواهد داشت. لازم به ذکر است که این فیلم توسط مهدی جعفری کارگردانی و فیلمنامه‌ی آن نیز توسط او نوشته شده است. تهیه‌کنندگی آن نیز بر عهده‌ی موسسه‌ی اوج بوده و برنده‌ی یک سیمرغ بلورین در جریان جشنواره فیلم فجر بوده است.


۸) قسم
قسم، که نخستین تجربه‌ی نشستن محسن تنابنده بر صندلی کارگردانی است، از آن دسته آثاری است که می‌تواند در عین تبدیل شدن به تجربه‌ای کسل‌کننده و دنباله‌روی مفاهیم نامرسوم، با تقدیم کردن روایتی سرشار از تعلیق و تنش به مخاطبانش به فیلمی لایق ستایش تبدیل شود و در تضاد با خصوصیات قبل قرار بگیرد. به زبان ساده‌تر قسم علی رغم اینکه پتانسیل بالایی برای خلق لحظات به یادماندنی و جایگیری در دل‌های مخاطبانش را دارد، از توانایی شکست و تکرار مکررات برخوردار است و موفقیت آن در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. شاید از خود بپرسید چرای وجود ابهام در نتیجه‌ی کار و امکان بازماندن آن از جلب رضایت مخاطب در چیست؟ قسم سراینده‌ی قصه‌ی قتل زنی با نام رضوان است که اقوام وی در پی محکوم کردن وی به عنوان قاتل شوهرش هستند، که این مضمون در ارتباط مستقیم با ماجرای قسامه است. اما دلیل اساسی مبهم به نظر رسیدن نتیجه‌ی کار قسم در گیشه و در میان منتقدان به فرم و مکان داستان‌سرایی آن برمی‌گردد؛ چراکه حد اعظمی از قصه تنها در یک اتوبوس جریان دارد و کند و خسته‌کننده بودن روند پیش‌روی داستان چندان دور از ذهن نیست. لازم به ذکر است که قسم جزو نخستین لیست آراء مردمی جشنواره بود اما از رقابت با آثار هم‌جوار خود بازماند و از لیست نهایی حذف شد، که از احتمال و امکان شکست آن اثر می‌گوید.

قسم به کارگردانی و نویسندگی محسن تنابنده فیلمی است که به واسطه‌ی فرم قصه‌گویی جنایی و آمیخته با لحظات پرتنش و احتمالا مسخ‌کننده، کشش این را دارد که از عوامل موثر بر شکستن طلسم تکرار در سینمای ایران باشد و حقیقتا حرف‌های تازه‌ای برای گفتن داشته باشد و البته، سینمای جنایی را روی ریل بیاندازد و آن را در ایران رواج دهد و به همین دلیل این فیلم هشتمین رتبه‌ی لیست ما را کسب کرده. اما خب محتمل بودن ضربه خوردن آن در میان عموم مخاطبان و روبرویی با کمبود استقبال از سوی ایشان، از مسائلی است که از این امر جلوگیری می‌کند.


۷) غلامرضا تختی
سال گذشته بهرام توکلی با تنگه‌ی ابوقریب، جلوه‌ها و نماهایی پویا و خیره‌کننده از فضای پرجنب و جوش میدان جنگ را به تصویر کشید و به واسطه‌ی فضاسازی پرجزئیات و داستان‌پردازی متناسب و بجایش و البته، اکشن‌های ناب و خالصش جانی دوباره به سینمای دفاع مقدس بخشید، با وجود اینکه کمابیش نقایصی را یدک می‌کشید. اگر به یاد داشته باشید در ساخته‌ی فاخر حاتمی‌کیا یعنی آژانس شیشه‌ای، حاج کاظم با بازی پرویز پرستویی با گلایه و خشم بیان می‌کرد: “می‌دونی گردان بره خط برگرده یعنی چی؟!” در وصف سربلندی تنگه‌ی ابوقریب، همین بس که تمامی لحظات اثر توصیف‌کننده و توجیح‌کننده‌ی این جمله‌ی حاج کاظم هستند.

اینک این کارگردان با ساخته‌ی جدیدش یعنی “غلامرضا تختی” دوباره پا به عرصه جدال گذاشته و اینها نوید از ذوق و رغبت بهرام توکلی برای تقابل با دیگر آثار سینمای ایران می‌دهند. ساخته‌ی جدید این کارگردان همانطور که از نامش نیز آشکار است، گذری بر زندگی پرفروغ جهان پهلوان تختی و شرح حال دوران حیات اوست. اگر بخاطر چرای قرار دادن این فیلم در رتبه‌ی هفتم آثار موردانتظار، مورد سوآل واقع شوم، دلیل خوبی برای بیان دارم. هنگامی که برای بار اول به سراغ تماشای تیزر غلامرضا تختی رفتم، نخستین خصوصیتی که توجه مرا به خود جلب کرد سکانس‌های سیاه و سفید و جلوه‌های بصری هنری آن بود که مژده از یک موفقیت بزرگ در زمینه‌های فنی و هنری می‌داد. فرم تصویربرداری نوآر و متمایل به نوستالژی اثر، از جمله‌ی خلاقیت‌هایی بود که منجر به معطوف شدن توجه بنده بر روی صحنه‌های اثر شد، و مرا ناگزیر به سمت و سوی جهان خاکستری و مملو از خاک و خُل دهه‌های چهل و پنجاه ایران سوق داد. البته نامزدی‌های متعدد و یک سیمرغ بلورین (بهترین فیلم‌برداری) در حیطه‌ی فنی، تا حدودی برتری و تازگی غلامرضا تختی را نسبت به آثار سال‌های اخیر، تایید می‌کنند. علی رغم فیلمنامه‌ی متوسطی که مخاطبان حین تماشای اثر باید با آن دست و پنجه نرم کنند و در مواردی وادار به تحمل لحظاتش بشوند، نگرش نو و جالب بهرام توکلی به وقایع مهم زندگی این فرد از ویژگی‌هایی است که ستایش نسبی منتقدان را به همراه داشته است.


۶) مسخره‌باز
سینمای کمدی ایران بدون تردید، تجربه‌‌کننده‌ی وضعیت اسفناک و ذلت‌باری است که حاکی از نهایت ناشی بودن کارگردانان آن است که تنها با در نظر گرفتن فروش گاها بالا، خویش را دست بالا می‌گیرند و به طرز بی‌خود و مسخره‌ای فاجعه‌ی ساخته‌ی دست‌شان را به این و آن نشان می‌دهند و به‌به و چه‌چه می‌شنوند. در صورتی که طنز حقیقی، در فتوا‌های نیش‌دار رضا مارمولک و زندگی پرمشقت پایتختی‌ها است؛ نه در شوخی‌های بی‌معنا و لحظه‌ای هزارپا و امثالهم. اما امسال با فیلمی رویارو شدیم که در عین یدک کشیدن برچسب کمدی، جوایز فراوانی را طی جریان جشنواره فیلم فجر از آن خود کرد؛ فیلمی که ظاهرا با ارایه‌ی شکلی بدیع و غریب از طنز و البته درون‌مایه‌ی سورئالش نه‌تنها جزو معدود آثار کمدی لایق ستایش است، بلکه با گردهم‌آوردن بازیگران کاربلد و پخته‌ی فراوان سعی بر افزایش درصد موفقیت خود داشته است. با این وجود رسانه‌های منتقد اظهار می‌کنند که فیلم فلسفه‌ی داستانی و مضمونی خاصی جهت بررسی را زیر ذره‌بین قرار نمی‌دهد و همچنان نتوانسته نقص جدی رایج میان اینگونه آثار را برطرف کند.

علی رغم تمامی آنچه که در پاراگراف پیشین متذکر شدیم؛ هر ساله عموما یکی از آثار حاضر در جشنواره، بیش از حد لازم تحویل گرفته می‌شود و یا اصولا در حد و اندازه‌ای نیست که به نظر می‌رسد؛ این رسم نامرسوم و عجیب چندین سال است که در جشنواره شایع و فراگیر شده است. جشنواره سی و هفتم نیز در این زمینه احتمالا پیروی همان دستورالعمل است و هنوز که هنوزه، یک جای کار می‌لنگد. و بر حسب انتظار، مسخره‌باز دقیقا همان نقطه‌ی ابهام مراسم امسال است. چراکه با وجود سیمرغ‌های فراوانی که به خانه برد، درمیان بسیاری از رسانه‌ها از آن به عنوان اثری پوچ و توخالی یاد می‌شود که کم و بیش ایده‌های تازه‌ای برای مطرح کردن دارد. از این سو نمی‌توان واقعا از اینکه فرجام کار مسخره‌باز چگونه خواهد بود اطمینان حاصل کرد.

۵) سرخ‌پوست

از جمله ژانر‌هایی که جایگاه چندانی در سینمای ایران ندارند، همین ژانر جنایی و معمایی است. اما خوشبختانه از آنجایی که جشنواره‌ی امسال، جشنواره‌ی تغییر و تحول بوده و ژانر‌های متعددی که کمبود آنها در سینما احساس می‌شد دارای حداقل یک نماینده‌ی شاخص هستند، چندان جای حسرت و افسوس نخواهد بود. سرخ‌پوست مصداق بارز اثری است که به واسطه‌ی داستان‌پردازی ماهرانه و طرح معما‌های مجذوب‌کننده، پتانسیل ایجاد موجی تازه از آثار جنایی در اقشار مختلف سینمایی را دارد. قصه‌ی ساخته‌ی نیما جاویدی، در جنوب کشور و در دهه‌ی چهل جریان دارد. نوید محمدزاده در این اثر، وظیفه‌ی ایفای نقش افسری را دارد که مقرر است انتقال زندانیان از زندانی به زندان دیگر را تحت کنترل داشته و این عملیات بلندمدت را واپایش کند، اما خب تمامی مسائل بر وفق نخواهند بود و ماجراهایی گریبان کاراکتر‌های اثر را خواهند گرفت. علی رغم سیمرغ‌هایی که در جریان جشنواره تقدیم سرخ‌پوست شد، این اثر از نگاه رسانه‌ها نیز دست کمی از آثار جنایی موفق سینمای غرب ندارد. از خصوصیت‌های جالب اثر که منجر به جلب توجه منتقدان شده‌اند، می‌توان اتمسفر سنگین و نفسگیر، و روایت داستانی عاشقانه با بکارگیری مشخصه‌های لازم را یادآور شد. بر کسی پوشیده نیست که فضای بخصوص و متمایز دهه‌ی چهل، گزینه‌ی بسیار مناسبی برای خلق ساخته‌ای کلاسیک و اتمسفریک، و البته گنجاندن رومنسی پر و پیمان است که ظاهرا سازندگان سرخ‌پوست، از این فرصت به نحو احسنت استفاده کرده‌اند.

سرخ‌پوست به کارگردانی و نویسندگی نیما جاویدی در سی و هفتمین جشنواره‌ی فیلم فجر، در بخش‌های بهترین جلوه‌های ویژه‌ی بصری، بازیگر نقش اول، فیلمنامه، کارگردانی و بهترین فیلم نامزد شده و سیمرغ بلورین ویژه‌ی هیئت داوران را بدست آورده است.


۴) ماجرای نیمروز ۲؛ رد خون
محمدحسین مهدویان، از کارگردانان مستعد و خوش‌ذوق دهه‌ی نَوَد است که با آفرینش سبک فیلمسازی بخصوص خود، و انتخاب مضامین هوشمندانه کاری کرده که هیچیک از هم قطارانش کشش رسیدن به گرد پایش را هم نداشته باشند. وی از معدود کارگردانانی است که شیوه‌ی صحیح الهام از سینمای غرب و تلفیق آن با المان‌های ایرانی و اسلامی را به خوبی آموخته و گلیم سینمای ایران را تا حدودی از آب بیرون کشیده است، بر خلاف بسیار از آثار که همان دستورالعمل ناشیانه‌ی فیلمسازی را با فرهنگ غرب مخلوط کرد و به آفت غرب‌زدگی گرفتار شده‌اند. مهدویان با ماجرای نیمروز بالاخره فرصت طلایی رقم زدن داستانی جاسوسی و قیرگون در دل کوچه‌خیابان‌های تاریک دهه‌ی شصت و نفوذ‌های منافقان در آن دوران را، غنیمت شمرد و برای نخستین بار از این ایده‌ی بی‌نظیر به بهترین شکل ممکن بهره‌برداری کرد و فرجام کار، به همان خوشایندی‌ای شد که می‌بایست بود. وی با الهام از آثار فراوانی چون “Tinkel,Tailor, Soldier, Spy” اتمسفر سنگین و نفس‌گیر حاکم بر مامورین اطلاعات را به وسیله‌ی فیلمبرداری بسیار خوب و ایجاد فضایی ابهام‌آلود، بر پرده‌های نقره‌ای سینما احیا کرد. نقش‌آفرینی سکانس‌های اثر آنقدر واقع‌گرایانه و نافذ بوده که بیننده نیز به طرز عجیبی تحت تاثیر اتمسفر پرتنش آن قرار گرفته و تشخیص پروتاگونیست و آنتاگونیست را گاها مشکل می‌ساخته؛ چراکه نبود اعتماد و اطمینان میان افراد در چنین سازمان خاصی، خصوصا در آن برهه‌ی زمانی تمایز چندانی با واقعیت ندارد.

حال این کارگردان با تولید دنباله‌ی این ساخته‌ی فاخر با نام رد خون، گذری بر عملیات مرصاد و حاشیه‌های پرفراز و نشیب آن زده که شاید از نگاه برخی به عظمت قسمت گذشته نباشد، اما هیچیک از اینها دلیل بر ضعیف و بی‌کیفیت بودن آن نیست. بلکه از طرفی، برخی نوید از سکانس‌های اکشن قوی و تحسین‌برانگیز، و پیچش‌های داستانی جذاب و به‌موقع می‌دهند. طوری که در برخی از رسانه‌ها لحظات آغازین اثر که از قضا در جریان میدان جنگ نیز هست را؛ به صحنه‌های آغازین پرتلاطم و خارق‌العلاده‌ی مخلوق استیون اسپیلبرگ (Steven Spilberg) یعنی نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan) تشبیه می‌کنند! بر فرض، حتی اگر ماجرای نیمروز ۲ برتر از قسمت پیشین نباشد؛ لااقل اثری است که در جایگاه یک دنباله‌ی سینمایی بسیار خوب ظاهر می‌شود و چنین رخدادی در سینمای ایران نظیر ندارد و شاید فیلمی باشد که طلسم عدم موفقیت دنباله‌های سینمایی ایران را، شکسته باشد. به هر حال، گذر زمان ثابت کرده فیلمی که ثمره‌ی تلاش‌های محمدحسین مهدویان باشد ارزش انتظار را دارد و تماشایش خالی از لطف نیست. با وجود تمامی این مسائل، ماجرای نیمروز رد خون از نگرش منتقدان، رسانه‌ها و مردم ساخته‌ای تحسین برانگیز و لایق ستایش است و مانعی برای صرف نظر از انتظار برایش وجود ندارد.


۳) قصر شیرین
امکان ندارد که از فیلم‌های تلخ و شیرین سینمای ایران بگوییم و از ساخته‌ی کم‌نظیر رضا میرکریمی یعنی “یک حبه قند” نام نبریم. فیلمی که اوج شادی و غم زندگی در آن حال و هوا را به تصویر می‌کشد با وجود تمامی نقایصی که یدک می‌کشد، کاری می‌کند که زندگی را با تمامی پستی و بلندی‌هایش دوست بداریم. یک حبه‌قند آنقدر دوست‌داشتنی بود که تنها قطعات موسیقی آرام و زیبایش [ساخته‌ی محمدرضا علیقلی] توانایی وصف آن حس و حال مطلوب و دلپذیر را دارند. شاید محصولات این کارگردان طی دفعات اخیر سیری نزولی را به خود دیده باشند و از پس برآورده کردن توقعات برنیامده باشند، اما دیگر اهمیتی ندارد. زیراکه “قصر شیرین” این کارگردان را با جهشی به دوران اوجش بازمی‌گرداند و یاد و خاطر او را برای سینماگران و دوستداران سینما زنده می‌کند. رضا میرکریمی هرگز یکی از برترین‌ها نبود، اما تخصص بخصوصی در ساخت درام‌های آرامش‌بخش داشت و حالا با قصر شیرین دوباره بر روی صندلی کارگردانی نشست.
بر طبق شواهد موجود، می‌توان اظهار کرد که “قصر شیرین” همانند تمامی ساخته‌های این کارگردان بی‌نقص و عاری از مشکل نیست، اما به اندازه‌ای خوب است که لایق زمانی که صرفش می‌کنید باشد. از قلم نیاندازم که عملکرد معرکه‌ی بازیگران آن، الی‌الخصوص حامد بهداد از برگ‌های برنده‌ی اثر بوده که نامزی‌های متعددی را برای اثر فراهم آورده‌اند. داستان اثر درباره شخصی با نام جلال مرادی است که پس از گذراندن دوران زندانش با واسطه‌ی قتل غیرعمدی که مرتکب شده، شهر خویش را ترک کرده و از آنجا می‌رود. اما پس از دو سال به اجبار به شهرش بازمی‌گردد چراکه همسرش دچار مرگ مغزی شده است.


۲) متری شش و نیم
چندین سال پیش فیلمی با نام “ابد و یک روز” راهی سینما‌ها شد، فیلمی که نه‌تنها تحسین منتقدان و مخاطبان را به همراه داشت، بلکه با درون‌مایه‌ی رئالیسم و داستان‌سرایی محشر و خارق‌العلاده‌اش قند در دل هر دوست‌دار سینمایی آب می‌کرد. این فیلم آنقدر واقع‌گرا و به دور از کلیشه‌های روز سینما بود که خلاقیت از سر و رویش می‌بارید؛ جُدای از اینکه نقش‌آفرینی بازیگران آن نیز متفاوت و قریب به واقعیت بود. چنین سطح والایی از قصه‌گویی، فلسفه‌پردازی و شخصیت‌پردازی در سینمای ایران بی‌سابقه و شگفت‌انگیز بود. سعید روستایی آنقدر بر روی نکات ریز و درشت جهان فیلمش متمرکز شده بود که پیدا کردن نقص و رگه‌هایی از سیاه‌نمایی در اثرش تقریبا غیرممکن بود، با وجود اینکه شاید می‌توانست به سادگی ملتش را به خاک ذلت بنشاند و به فیلمی بر ضد نظام و کشور تبدیل شود. اما سعید روستایی می‌دانست که چطور و چگونه باید به پی‌ریزی قصه‌ی فیلمش بپردازد.

سعید روستایی پس از چند سال غیبت، دوباره با “متری شش و نیم” بازگشته تا با جلوه‌های میخکوب‌کننده و رئالیستش اذهان عموم را به تسخیر خود درآورد و نگرش معنادارش نسبت به جهان اطراف را با دیگران به اشتراک بگذارد. اما این‌بار وی دست بر روی ایده‌ای تازه گذاشته و وارد نیروی انتظامی می‌شود. اشتباه نکنید، متری شش و نیم یک جنایی پلیسی تمام‌عیار نیست؛ بلکه در ژرفای وجود این سازمان و کارکنانش به دنبال گوشزد کردن حقایقی از جامعه‌ی حال حاضر است. حقایقی که ممکن است تلخ و یا شیرین باشند، و البته این را نیز می‌دانیم که فلسفه‌هایی که روستایی این بار به سراغ‌شان می‌روند به همان اندازه آشکار و قابل لمس خواهند بود و اثر همچنان ماهیت درام خود را حفظ خواهد کرد. اثر روایت‌گر درگیری‌های ماموری با نقش‌آفرینی پیمان معادی با باند‌ها و مصرف‌کنندگان مواد مخدر است.


۱) شبی که ماه کامل شد
نوبتی هم که باشد نوبت می‌رسد به فیلمی که قطعا، ستاره‌ی درخشان سی و هفتمین جشنواره‌ی فیلم فجر بوده است و طبیعتا، شدیدا در انتظار تجربه‌ی آن هستیم. نرگس آبیار از کارگردانان بااستعدادی است که با “شیار ۱۴۳” خودی نشان داد و مخاطب را ناگزیر به سمت همدلی با مادران چشم‌انتظار سوق داد. اثری که با وجود اینکه چیز‌های تازه‌ی نسبتا زیادی برای عرضه نداشت، اما با نگرش نو و شیوه‌ی بیان شیوا و محسوسش از توانایی برانگیختن احساسات و عواطف مخاطبانش برخوردار بود و این به خودی خود یک امتیاز مثبت است. اما امسال اوضاع بسی متفاوت است؛ چراکه بحث درمورد تازه‌ترین ساخته‌ی این کارگردان تنها بحث درباره‌ی بازی با احساسات عوام نیست، بلکه درباره تلاطم، سرحد جنون و روایت پرجزئیاتی که در مواقع متمایز رنگ عوض می‌کند و نمی‌گذارد چشم از نمایشگر بردارید. “شبی که ماه کامل شد” در عین اینکه یک اثر خشن و خونبار است، یک درام عاشقانه‌ی قوی فوق‌العلاده است که کلمات از وصف شدت عالی بودن آن عاجزند. اگر “تنگه‌ی ابوقریب” به قصد همراه کردن مخاطب با اسطوره‌های دوران هشت سال دفاع مقدس و درگیر کردن او با فضای پرتلاطم به سراغ پردازش داستان می‌رفت؛ شبی که ماه کامل شد برای روایت چگونگی شکل‌گیری یک رابطه‌ی عاشقانه و برهم خوردن نامعمول آن وارد دنیای بی‌رحم تیر و تفنگ و تروریسم می‌شود و بی‌پرده داستانش را به تصویر می‌کشد.

شبی که ماه کامل شد، از سیر تغییر شخصیت عبدالحمید ریگی و معشوقه‌اش فائزه می‌گوید که در دل صحرا‌های گرم و نفسگیر سیستان و بلوچستان جریان داشت. فیلم، با ریتم آرام و عاشقانه‌ای آغاز می‌شود اما به مرور به سمت و سویی می‌رود که در تشابه با هرچیزی است، غیر از آرامش. نرگس آبیار در عوض روایت یک داستان تروریستی خسته‌کننده و کلیشه‌زده، وجهی تازه از خانواده‌ی قاچاقچی و بی‌رحم ریگی را به واسطه‌ی عبدالحمید و همسرش فائزه نمایش می‌دهد و بی‌تردید به بهترین شکل روند بدل شدن یک بزدل ترسو، به یک تروریست را شرح می‌دهد. چرای عالی بودن ساخته‌ی آبیار به راحتی توسط سیمرغ‌هایی که به خانه برده توجیح می‌شوند، زیراکه تنها تعداد معدودی از آثار شاخص سینمایی جوایز اساسی جشنواره چون برترین کارگردانی و بهترین فیلم را یکجا از آن خود کرده‌اند و این فیلم، یکی از آنهاست.

شما چه فکر می‌کنید؟ آیا از مطالعه‌ی مقاله لذت بردید؟ کدامیک از فیلم‌های جشنواره را به هنگام نمایش، تماشا کرده‌اید؟ آیا کدامیک از موارد لیست بیش از دیگری مورد انتظار شماست؟

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *