یادداشتی بر فیلم سوختن| رقص خیال
فیلم «سوختن» لی چانگ دونگ که اولین اکران خود را در فستیوال کن داشت و از آن به عنوان شگفتی فستیوال یاد شد اقتباسی است از داستان کوتاهی از نویسندهی مطرح ادبیات شرق هوراکی موراکامی. فیلم سوختن فیلمی است در باب آنچه وجود دارد و آنچه دیده میشود، آنچه واقعیت دارد و آنچه خیال میشود. هنر مرز میان خیال و واقعیت است. ساختن جهانی «واقعی» و تغییر آن به واسطه ی آنچه میتواند باشد و آنچه میتوانست باشد. فیلم سوختن فیلمی است که بیشک مخاطب مختص به خود را میطلبد. پرهیز از داستانگویی و شخصیتپردازی مرسوم و استفاده از اکت و میزانسن به جای دیالوگ باعث میشود تا تماشای این اثر دو ساعت و نیمی حوصله و تمرکز بالایی را بطلبد.
شخصیت ها و داستان: داستان فیلم بر محوریت سه شخصیت است. (لی جونگ سو) نویسندهی درونگرایی که نه از قلم و نه از کلام برای ابراز احساسات درونی خود استفاده نمیکند. این شخصیت که نویسنده و در واقع روشنفکر است در مرزی بین خیال و واقعیت زندگی میکند، تصور را به عینیت و سکوت را به کلام ارجعیت میدهد. این شخصیتِ تنها که از قشر کارگر است و فالکنر را نویسندهی محبوب خود می داند، نه دوستی دارد نه کسی و نه کتابی که تا به حال چاپ شده باشد و همهی اینها این حس را میدهند که انگار با یک روح سرگردان طرف هستیم. فیلم چندین سکانس به ما نشان میدهد که ممکن است هر آنچه که میبینیم و حتی دو شخصیت اصلی دیگر داستان در واقع زادهی تخیل نویسنده و جزئی از داستان لی جانگ سو که در حال نگارش است باشند. آیا برای یک نویسنده مرزی بین دنیایی که در کتابهایش میسازد و دنیایی که در آن زندگی میکند وجود دارد؟ و یا حداقل آیا آنچه که به واسطه سیر نوشتن و ساختن دنیای درونی و شخصی در کتاب تصور میشود میتواند جهان واقع را برای فرد دگرگون کند؟
شخصیت دیگر فیلم دختری است بیخیال، خیالپرداز، حساس، شکننده، غمگین و برونگرا که در رفتارها و کنشهایش سرمستی، بیخیالی و سرخوشی بیشتر نمود دارد. شیمی رابطه وی با لی جانگ سو و بعد در ادامه میل وی برای رابطه با لی جانگ سو و یا سپردن «گربهی خیالی»اش به لی سانگ جو که بیاید و به آن غذا دهد، ناپدید شدن ناگهانی و صمیمیت و دوستی بیحد و اندازهای که به لی جانگ سو دارد و آن نوری که در هنگام رابطه به داخل خانه میتابد و یا رفتارهای نامتعارف لی جانگ سو در آپارتمان هائه می و نگاه کردن به عکس روی دیوار هائه می و متصور شدن هائه می در هنگامی که در تخت هائه می دراز کشیده همگی این حس را القا میکنند که هائه می دختری است که شاید در همان واقعهی چشمه که لی سانگ جو بیاد ندارد مرده است و حالا مبدل به شخصیتی از کتاب جدیدی که سانگ جو دارد مینویسد شده است.
شخصیت سوم داستان که به شکلی ناگهانی بعد از بازگشت هائه می از سفر به آفریقا وارد داستان می شود پسری به اسم ین است. شخصیتی بورژوایی و به ظاهر نهیلیست، بیحس و بیدغدغه که فاقد هرگونه توجه و اهمیت به رخدادها آدمها و رفتارها است و حتی در مهمانیهایی که خود ترتیب میدهد خمیازه میکشد و کسل است.
شخصیتی که هر چه جلوتر میرویم بیشتر متوجه میشویم که در واقع زادهی خیال خود لی جانگ سو است. چراکه در مورد کتابی که قرار است بنویسد میپرسد و یا در هنگامی که به کادر وارد میشود اول فلو است و بعد وقتی لی جانگ سو او را میبیند فوکوس میشود و در آخر هم قربانی و به«اوج داستان» لی جانگ سو مبدل میشود.
فیلم اصلا درباره چیست؟ به چند سکانس توجه کنیم. در سکانس آغازین شخصیت هائه می با پانتومیم در حضور لی جانگ سو پرتقالی میخورد و به او میگوید که لازم نیست تا واقعا پرتقالی باشد و تو با قدرت تصور پرتقال و طعمش را حس خواهی کرد و یا در سکانسی که لی جانگ سو و هائه می با هم رابطه دارند ما نوری را میبینیم که بر دیوار میافتد و اینجا نما «نمای نقطه نظر» لی جانگ سو است -دلیلی دیگر بر سیال بودن تمام داستان.
فیلم دربارهی یافتن معنایی است که وجود ندارد، به رقص درآوردن و درهم آمیختن امر خیال و امر واقع و نیست شدن به واسطهی پرواز در غروب جهان خیال/واقع. تلاش برای حل معمایی که وجود ندارد و دویدن به سوی هیچ و مردن و سوختن در عالم خیال و هزاران بار تکرار کردن سیکل سوختن درون با درجا زدن در مسیری بی انتها که نامش زندگی است.
در دیالوگی از فیلم هائه می در مورد دو نوع گرسنگی صحبت میکند. گرسنگی کوچک و گرسنگی بزرگ، گرسنگی کوچک تلاش برای دست یافتن به خوراک و پوشاک و در واقع نیازهای اولیهی بشر برای زندگی است. ولی گرسنگی دوم تلاش برای فهم بقا و چیستی و چراییهای زندگی است. گرسنگی که در واقع تلاش برای ارضای روح و نه صرفا جسم است. این گرسنگی میتواند تو را به جنون وا دارد. سکانسی از فیلم را بیاد آورد که لی جانگ سو در حال تقلا و دویدن است، در تلاش برای نوشتن است ولی نوشتن برای چه مخاطبی؟ در تلاش برای حل معمایی است که حتی مشخص نیست خود معما چیست. در تلاش برای نوشتن است و ساختن یک جهان ذهنی ولی حتی ادراک جهان واقعی و آدمها برایش ممکن نیست. پس شخصیت لی جانگ سو که خود در حال خلق اثر هنری است به آبژهای در اثر هنری شخص دیگری -کارگردان فیلم سوختن- مبدل میشود و به ما نشان میدهد آنچه که وجود ندارد میتواند حس شود و آنچه وجود دارد به راحتی میتواند حذف شود.