نقد فیلم Green Book؛ نژادپرستی نوین
کتاب سبز (Green Book) تازهترین ساختهی پیتر فارلی (Peter Farrely) علی رغم اینکه نسبت به آثار ضدنژداپرستی چند دههی اخیر شمایلی نو و خلاقانه از نگرش به این مقوله رایج را برای مخاطبانش عرضه میکند، با نقشآفرینی فوقالعادهی ماهرشا علی (Mahersha Ali) و ویگو مورتنستن (Viggo Mortensen) بهترین گزینهای است که میتوانید برای پر کردن اوقات فراغتتان به آن بیاندیشید و سرزنده و شاد از تماشایش، نمایشگر خویش را ترک کنید.
امسال آثار فراوانی با مضمون ضدنژادپرستی پا به عرصه گذاشتند که از جملهی آنها میتوان بلکککلنزمن (Blackkklans Man)، پلنگ سیاه (Black Panther) و اگر خیابان بیل میتوانست سخن بگوید (If Beale Street Could Talk) را یادآور شد. هر یک از این آثار عقیده و شیوهی نگرش خویش به این مقوله را چه صریح و چه غیرمستقیم با مخاطبانشان به اشتراک میگذارند. اما هیچیک از این آثار شباهت چندانی به کتاب سبز (Green Book) ندارند؛ اثری که به بهانهی روایت چگونگی آشنایی دان شرلی (Don Shirley) موسیقیدان بزرگ چند دههی اخیر و رانندهی شخصیاش تونی لیپ (Tony Lip) که نهایتا به دوست دیرینهاش بدل میشود، مقوله نژادپرستی در جوامع مدرن را زیر ذرهبین قرار داده و آنرا با فرم قصهگویی پرهیجان و سرشار از طنز و شوخیهای ارزشمند مزیّن میکند که آنرا به تجربهای شدیدا تماشایی و خوشرنگ و لعاب تبدیل میکنند. خصوصیتی که کتاب سبز را از دیگر آثار همجوار خود جدا میدارد، فرم و حد نگرش آن به ارزش حقیقی سیاهپوستان در جوامع معاصر است. چراکه بر خلاف بسیاری از آثار که چنین درگیریهای فراگیری را صریحا بر روی پردههای سینما متصور میشوند، کتاب سبز از چگونگی پنهان شدن این اختلافات پشت پوششی شیک و مجلسی میگوید که در حقیقت مقصود از چنین پوششی دادن مژده از کاهش میزان این باور احمقانه و خرافهگونه در سطح جهان است. در صورتی که قصه، قصهی همان آش است و همان کاسه و هنوز که هنوزه، حقوق سیاهپوستان در جامعه به طرز غیرقابل اغماضی در حال پایمال شدن است و ایشان بازیچهی دست سفیدپوستان به ظاهر بافرهنگ و گستاخ هستند؛ اما اینک با تمثیلی نو و بسی متفاوت.
دان شرلی با ایفای نقش ماهرشا علی، نوازنده و موسیقیدان سیاهپوست ماهری است که در دوران حیاتش بسیار مورد تحسین واقع شده و از او در جایگاه یکی از بزرگان موسیقی قرن بیستم یاد میشود. وی کاراکتری است که به واسطهی اجراهایش در محضر سفیدپوستان و اشخاص ثروتاندوز و شاخص، و صدالبته هنر و مهارتش در حیطهی موسیقی قصد دارد کمارزشی بیدلیل و بیپروایانهی سیاهپوستان از جمله خویش را در جامعه به باد فراموشی بسپارد، اما این واقعیت لحظه به لحظه و در موقعیتهای متمایز بر سر و صورت او کوبیده میشود و او را وادار میسازد که به خروج از تحت آن استتار رسمی و تقابل با باورهای غلط و جاهلانهی جهان غرب بپردازد؛ وی در سکانسی پیش از اجرای خود میبایست به مستراح مراجعه میکرد، اما صاحبان مراسم به او اتاقکی صغیر و چوبی، انتهای حیاط را نشان میدهند که به نظر نمیرسد خودشان ابدا آن را مورد استفاده قرار بدهند. و یا در صحنهای صاحبان مراسم و مکان کنسرت وی، او را مجاز نمیدانند که در کنار میهمانها و در رستوران به صرف غذا بپردازد و در عوضِ یک اتاق پاکیزه و تر و تمیز برای آمادهسازی و گریم، او را روانهی انباری بیدر و پیکر میکنند که بدون شک توهینی انکارناپذیر به شخص او، و حاکی از آن است که تبعیض نژادی همچنان در جریان است و تنها شکلی نوین و مدرن به خود گرفته است. تمامی اینها چرای تحول شخصیتی دان شرلی را به درستی شرح میدهند. البته که نمیتوان تاثیرات حضور شخصیت تونی با بازی ویگو مورتنستن، بر کشش وی به سوی پذیرش این واقعیت را ابدا نادیده گرفت، ناگفته نماند که کاراکتر تونی نیز به همان نسبت از دان تاثیر گرفته و با دور ریختن خرافات و ابهاماتی که ذهن او را آلوده کرده بودند دچار تحولی عظیم میشود که لیاقت ستایش را به او اعطا میکند؛ تغییری که عقاید نادرست و نژادپرستانه را از ذهن وی میروبد و پاک میکند و نهایتا مسبب شکلگیری رابطهی دوستانهای میان وی و دان میشود.
بر کسی پوشیده نیست که کاراکتر تونی لیپ تاثیر بهسزایی بر بدل شدن موسیقیدانی مغرور با رفتاری گاها غیرعادی، به انسانی آزاد و آسودهخاطر داشته است که دلیل آن نیز احتمالا توسط تضاد شخصیتی شدید این دو نفر شرح داده میشود. تونی لیپ، رانندهای کاربلد با نژاد ایتالیایی است که از هر سبک و سیاقی که میلش بکشد قادر است پول و سرمایه به جیب بزند و جوی زندگی را همچنان جاری و به دور از پلشتی و آلودگی نگاه دارد، البته که با احدی شوخی ندارد و حریف قدری وجود ندارد که کشش مخالفت با او و اظهار توانا بودن در برابر او را داشته باشد. عقیدهی دیگران دربارهاش، برایش پشیزی ارزش ندارد و از آن دسته کاراکترهایی است که در تعداد فراوانی از آثار کمدی و طنز، حاضر بودهاند و باعث به وجود آمدن سکانسهای خندهدار و شاد متعددی میشدهاند. در واقع اثر با نمایش دادن سکانس دور ریخته شدن لیوانهایی که سیاپوستان از آن نوشیده بودند، توسط تونی به مخاطبانش میفهماند که تونی نیز شاید ناگزیر به نژادپرستی و عقاید غیرعادی درمورد نژاد سیاهپوست باور داشته باشد، که چنین به نظر میرسد. اما وی پس از رویارویی با دان به مرور از چنین باور کهنه و خرافهمانند دور شده و آرامآرام آن را دور میریزد؛ که نهایتا منجر به شکلگیری رفاقتی پابرجایی میان آنان میشود. البته لازم به ذکر است که هیچیک از این دو کاراکتر نخست با یکدیگر روابط جالبی ندارند و در طی زمان قابل توجهی از این تحول برخوردار میشوند. خصوصیتهای شخصیتی این دو نفر به طرز شگرفی یکدیگر را نقض کرده و در تضاد و تقابل با یکدیگر قرار میگیرند که ایشان را شدیدا از یکدیگر متمایز میسازد. فرم اخلاقی رسمی و پاستوریزهی دان شرلی و شیوهی رفتاری رُک و کوچهخیابانی تونی لیپ، آنقدر از یک دیگر فاصله دارند که شاید نخست به نظرمان برسد که سرانجام هممسیر شدن این دو نفر چندان خوش و خرم، و عاری از رفتارهای پرخاشگرانه نخواهد بود؛ اما آنچه که مانع این امر میشود، سوق پیدا کردن فرم شخصیتی آنان از تضاد به سوی تکامل است. زیراکه تغییر یافتن ویژگیهای مخالف و متضاد این دو نفر به ویژگیهای مکمل عامل اساسی بدل شدن این دو نفر به دوستان صمیمی یکدیگر است. بدون شک، این خصوصیتهای مکمل میان افراد هستند که سبب تشکیل شدن روابط دوستانه حقیقی بین آنها و به عبارتی کامل شدن دوستان به واسطهی حضور یگدیگر میشوند.
از قلم نیاندازم که صرف زمان قابل توجهی برای نمایش دادن سیر تحولی این کاراکترها، چطور و چگونگی تشکیل شدن رفاقت میان آنها و واقعگرایانه و باورپذیر جلوه کردن به طرزی شدیدا بالا، باعث شده تا کتاب سبز در میان تمامی آثار چند دهه ی اخیر حرفهای تازهی فراوانی برای بیان کردن داشته باشد و بدون تردید، این توانایی و مهارت بخصوص اثر، ستایش آنرا به امری واجب تبدیل کرده است؛ چونکه اثر طی مدت زمان مدیدی دست به زدودن تضادها از وجود آنها میزند. در نهایت میتوان اظهار کرد که سازندگان به واسطهی توضیح ایجاد شدن دوستی میان این دو، فلسفهی رفاقت و چگونگی شکلگیری آنرا زیر ذرهبین قرار میدهد. البته سازندگان از این سوژه به نحو احسنت بهرهبرداری کرده و لحظات کمدی و سرشار از خنده و شادی را برای مخاطبان به ارمغان آوردهاند.
کتاب سبز، قطعا یک کمدی معرکه و کمنظیر است. چراکه میداند چه زمانی و چگونه شوخیها و طنزهای مدنظرش را لا به لای سکانسهای اثر جای دهد و بجا و به موقع اوج بهرهگیری از آن را صورت دهد. اما مهمتر از آن، توازن و حد واسط میان بخش جدی و طنز در این ساختهی سینمایی به شکل شگفتانگیزی رعایت شده و کارگردان دقیقا از اینکه چه زمانی میبایست مخاطبش را بخنداند، متاثر کند، خشمگین و یا میخکوب کند آگاهی کامل دارد. به عبارتی اثر نه آنقدر کمدی است که به روایت داستان و واقعگرایی آن لطمهای وارد کند، و نه آنقدر خشک و جدی است که نشانی از یک اثر کمدی نداشته باشد و کاملا بیروح جلوه کند، بلکه در این حیطه دست به میانهروی میزند که عامل اصلی موفقیت آن است. این مورد سبب شده تا اثر بتواند از تمامی ثانیههایی که در اختیار دارد استفاده کند و به هدف و مقصود بنیادیاش برسد. ناگفته نماند که سازندگان به بهانه خنداندن مخاطب از شوخیهای نامناسب و به ظاهر مجذوبکننده استفاده نمیکنند و سعی بر این دارند که ماورای شوخیها، حقایقی لایق بیان را گوشزد کند. در وصف بخش کمدی اثر همین کافی است که بگویم اصلیترین دلیلی که شما را از خستگی حین تماشای آن منع، و وادار به پیگیری قصهی پر فراز و نشیبش میکند، شوخیها و فضای شاد و سرزندهاش است، و به همین خاطر بخش اعظمی از توقعات و انتظارات را برآورده میکند. البته متاسفانه اثر در حدود بیست دقیقهی آغازین چندان نشانی از آن کمدی باحال و جذاب ندارد و عموما با ریتم کند و خستهکنندهای طرف هستیم، اما خوشبختانه روند پیشروی اثر در ادامه به همان سمت و سویی که متذکر شدیم میل میکند و اوضاع تحت کنترل سازندگان درمیآید. علی رغم اینکه نخست، گویی اثر چیز تازهای نسبت به دیگر کمدیهای سینمای معاصر برای عرضه ندارد، اما به مرور برگهای برندهاش را رو میکند و سطح هیجان و کیفی اثر به اوج خود میرسد. بخش طنز کتاب سبز، آنچنان خالی و عاری از نقص هم نیست و هرازگاهی دستاندازهایی را به خود میبیند که خوشبختانه به تمام وجود اثر رخنه نکرده و فرصت خودنمایی را از آن نگرفتهاند؛ دستاندازهایی که شاید گاه و بیگاه به دلیل خندهدار نبودن شوخیها ظاهر شوند، که به واسطهی پیشرفت اثر به مرور زمان، لطمهی شدیدی به آن وارد نکرده و در نتیجه چشمپوشی از اشکالات آن امکانپذیر میشود.
داستانی که کتاب سبز برای روایت برمیگزیند قصهای برگرفته از واقعیت، در ارتباط با آشنایی موزیسین مشهور آمریکایی-جامائیکایی، دان شرلی و راننده و محافظ شخصیاش، تونی لیپ است. با وجود اینکه داستان فیلم اقتباس شده از قصهای حقیقی است، اما گارگردان راه خود را گم نمیکند و میتوان اظهار کرد که از پس داستانسرایی و روایت به نسبت پرجزئیات و بسیارخوب، و البته موشکافی مضامین مهم، ورای پردازش به قصهاش برمیآید. جریان یافتن حد حائز اهمیتی از قصه در جاده و در یک خودرو، به واسطهی تم بخصوص دهه هفتادی و المانهای کمدی و الهامگرفته از آثار همجوار (همسبک) از کتاب سبز یک کمدیِ جادهایِ تمامعیار ساختهاند! از طرفی فاکتورهای موثر در این بخش، بر فرم و سیر تحولی شخصیتها و خصوصا نگرش مخاطب به آن نیز بیتاثیر نبودهاند، چراکه اثر به این واسطه هر لحظه تداعیکنندهی سکانسهای پیشین در جاده، و آگاهی دادن به مخاطب نسبت به میزان تغییری که در رفتار کاراکترها رخ داده، است. کتاب سبز، اثری است که در سرایش قصهاش از عناصر داستانی رایج و کلیشههای متعددی بهره گرفته، اما طوری از نکات کلیشهای و مرسوم داستانی در سینما استفاده میکند که گویا تا به حال به آنان برخورد نکردهایم، در صورتی که چنین نبوده و تازگی و به همان سان، پختگی چنین عناصر داستانی برای مخاطب نهفته در میزان خلاقیتی است که پیتر فارلی در پیوند زدن آنها به یکدیگر و مزین کردن آنها با نکات ریز و درشت، به خرج میدهد.
نوبتی هم که باشد نوبت میرسد به تیم بازیگری کتاب سبز و یا همان ستارگان درخشان آن؛ یعنی ویگو مورتنسن (Viggo Mortensen) و ماهرشا علی (Mahersha Ali). نقشآفرینیها آنقدر باورپذیر، شگرف و بینقص هستند که به سادگی میتوان بیان کرد؛ تمام داستان و همهچیز اثر به یک سمت، و نقشآفرینی بازیگران اصلی به یک سمت. روابط و ارتباطات میان کاراکترها نیز جُدای از فیلمنامهی خوب اثر، شدیدا از سطح بالای نقشآفرینی ویگو مورتنسن و ماهرشا علی تاثیر گرفته است. هر دوی این بازیگران از پس ایفای نقشهایی برآمدند که در تضاد و تمایز انکارناپذیری نسبت به نقشآفرینیهای گذشتهی ایشان قرار دارند، که به راحتی توجیهکنندهی هنر بازیگری این دو شخص است. از طرفی اثر در حیطهی فنی نیز برگهای برندهی خود را یدک میکشد و ثابت میکند که در انواع زمینهها حرفهایی برای گفتن دارد. موسیقی اثر به طرز عجیبی با حال و هوای آن همخوانی دارد و گویا همزمان با کاراکترهای اصلیاش در حال تحول و تکامل است. جدای از اینکه جذابیتی عجیب دارد، مملو از احساس است که آنرا میبایست مدیون کریس باورز (Kris Bowers) و صدالبته دان شرلی (Don Shirely)، یعنی منبع الهام موسیقیمتن اثر دانست. فضاسازی، رنگ و روی محیط و لباسهای کاراکترها نیز آنقدر در مواقع متمایز از دیگری، متنوع جلوه میکنند که اصلا اجازه نمیدهند در طول اثر احساس خستگی کنید و کتاب سبز، هر لحظه در حال احیای اذهان مخاطبانش است؛ آن هم به واسطهی فضای خوش رنگ و لعاب، زیبا و شاد محیط در این ساختهی سینمایی.
کتاب سبز، اثری است که علی رغم فضای شاد و جذابش، از حکایتها و نکات مهمی در جهان غرب پرده برمیدارد و قصد در به اشتراک گذاشتن نگرش خود به شیوهی نو و نوین نژادپرستی و البته نهی آن دارد، که قابل ستایش است. تازهترین ساختهی پیتر فارلی، یک شاهکار بینقص کمدی نیست که چرای آن نه در یدک کشیدن نقایص جدی، بلکه در کامل نبودن برخی از بخشهای اثر است. چراکه اگر اثری در انواع زمینهها پختگی تمام و کمال را ندارد، حاکی از ضعیف بودن آن نیست.