نقد فیلم Bumblebee
«بامبلبی» به سادگی تبدیل به بهترین اثر از سری فیلمهای Transformers «تبدیلشوندگان» میشود. موضوعی که متاسفانه، بیشتر به خاطر افتضاح بودن فیلمهای پیشین این مجموعه است، نه کیفیت بالای ساخته جدید ترویس نایت. در ادامه و بررسی این اثر با اینفو همراه باشید.
سری فیلمهای «تبدیلشوندگان» همیشه به خاطر اکشنهای معرکه و داستانگویی ماقبل بدشان شناخته میشدند. مسئله این است که اگر داستانگویی و شخصیتپردازی مناسبی پشت اکشنها نباشد، این سکانسها فاقد تعلیق لازم بوده و فقط جلوه سطحی زیبایی دارند. این مشکلی بود که فیلمهای مایکل بی (Michael Bay) را زمینگیر کرده بود و حالا، ترویس نایت (Travis Knight) سعی کرده با «بامبلبی»، المان فراموش شده داستانگویی در «تبدیلشوندگان» پیشین را، به این مجموعه بیاورد. افسوس که هم نایت و هم کریستینا هادسن (Christina Hodson)، فیلمنامه نویس، این مورد را در سادهترین و پایهترین سطح در فیلم خود پیاده میکنند و «بامبلبی»، هرگز به چیزی فراتر از یک اکشن ماجراجویی سرگرمکننده اما زودگذر تبدیل نمیشود. در ادامه این فیلم را بیشتر موشکافی میکنیم.
قطعا باید گفت بزرگرتین پیشرفت «بامبلبی» نسبت به فیلمهای پیشین این مجموعه، تلاش برای داستانگویی اصولیتر یا اصلا داشتان عنصر داستانگویی در ساختار خود است. بهتر است برای بررسی بیشتر این مورد آن را به چند شاخه شخصیتپردازی انسانهای فیلم، شکلگیری رابطه و شیمی بین چارلی و بی روایت ماجرایی شایسته توجه تقسیم کنیم. پیش از هر چیز باید گفت «بامبلبی» همچون خیل عظیمی از بلاکباسترهای امروز هالیوود، پر از تیپهای شخصیتی اضافه است که گاهی فقط داستان را به جلو میرانند و گاهی هم فقط حضور دارند تا مدت زمان فیلم، به بیش از ۹۰ دقیقه برسد. مامور برنز همان شخصیت نظامی است که ابتدا با یکدندگی خود برای قهرمان داستان مشکلساز میشود و در انتها هم با یک تحول شخصیتی پیش پا افتاده پی کارش میرود. ممو سوژه عشقی است که اگر نباشد هم اتفاق خاصی نمیاقتد و والدین چارلی هم، خب، تیپ والدین هستند. خبر خوب این است که چارلی شخصیتپردازی بسیار بهتری نسبت به سایرین دارد. او تبدیل به شخصیتی سمپاتیبرانگیز، دوستداشتنی و قابلباور میشود که در همان بیست دقیقه اول نظر مخاطب را جلب، و او را نسبت به سرانجام خود نگران میکند. به جرئت میتوان گفت اگر به خاطر چارلی نبود، فیلم ۹۰ درصد جذابیت خود را از دست میداد.
نقطه قوت دیگر «بامبلبی» این است که توانسته به شیمی خوب و رابطهای باورپذیر بین چارلی و بی دست یابد. اصولا در اینجا با دو نفر طرفیم که احساس بیهویتی و عدم شناخت خود، آنها را به هم نزدیک میکند. البته باید گفت با اینکه پیریزی این رابطه خوب است، تحول و قوس درستی ندارد. اولا خود بامبلبی که مشکلش بیشتر فیزیکی و به معنای واقعی کلمه است، همین باعث میشود او با بازیابی حافظه از دست رفتهاش قوس شخصیتیاش را کامل کند و این مسئله، فاقد تاثیرگذاری لازم است. صادقا میگویم که ارتباط پیشزمینه چارلی در مورد مسابقات شیرجه و انتهای فیلم را درک نکردم و به نظرم سازندگان، موفق به ایجاد رابطهای عقلانی بین گذشته او و پایان فیلم نشدهاند.
مورد دیگری که نمیگذارد «بامبلبی» به چیزی فراتر از یک اثر سرگرمکننده تبدیل شود، اصل داستان آن است که هستهای قابل پیشبینی دارد. امکان ندارد پس از گذشت بیست دقیقه از زمان فیلم، متوجه کلیات پایان آن نشوید. نایت هم اصلا سعی نمیکند در اولین تجربه لایو-اکشنش نوعی بینش خاص را به فیلم اضافه کند یا مفهوم خاص و جدیدی را تحت بررسی قرار دهد. اگر بلید رانر ۲۰۴۹ (Blade Runner 2049) تبدیل به یکی از بهترین آثار علمی-تخیلی چند سال اخیر میشود، به خاطر این است که ویلنو لزوم وجود پیوسته متن و زیرمتن در قالبی سینمایی را فهمیده است. بلید رانر ۲۰۴۹ به طرز استادانهای از توئیستهای داستانی برای القای مفهموش استفاده میکند و این دو را در هم گره میزند. از «بامبلبی» انتظار بلید رانر بودن نمیرود، اما چنین داستان تک خطی و بدون پیچشی هم، توی ذوق میزند.
در ابتدای متن اشاره شد که اکشنهای سری فیلمهای «تبدیلشوندگان» هر چند توخالی، اما از نظر کارگردانی جذاب بودند. وضعیت در مورد «بامبلبی» کمی متفاوت است. بامبلبی موفق میشود به کمک شخصیت چارلی و اهمیت مخاطب به او، سرنوشت کاراکترها را در سکانسهای اکشن مهمتر، و در نتیجه آنها را هیجانانگیزتر کند. با این حال خود اکشنها نه از نظر کوریوگرافی و نه از نظر جلوههای بصری به فیلمهای مایکل بی نزدیک هم نمیشوند. یکی از علل این امر، کاهش تنوع تعداد آتوباتها و دیسپتیکانها نسبت به فیلمهای اصلی است که خب، باعث کاهش تنوع کلی در سکانسهای اکشن میشود.
باعث خوشحالی است که «بامبلبی»، اولین فیلم از فرنچایز «تبدیلشوندگان» است که در انتخاب بازیگر مونث نقش اصلی، واقعا مهارتهای بازیگری را مد نظر قرار داده است. هیلی استاینفلد (Hailee Steinfeld) با درخشش مثالزدنی خود در نقش چارلی واتسون (Charlie Watson) تبدیل به تنها عنصر بینقص «بامبلبی» میشود. استاینفلد از طرفی هم با چالش بازی در کنار شخصیتی کاملا غیرواقعی و وابسته به جلوههای کامپیوتری روبهرو بوده، چالشی که آن را با نمرات بالا پشت سر میگذارد. جان سینا (John Cena) هم با اینکه هرگز فراتر از تیپ شخصیتیاش نمیرود، اما از آن عقب هم نمیماند.
نایت تلاش قبول قبولی جهت بخشیدن حال و هوای دهه هشتادی به فیلمش میکند. استفاده درست از طراحی صحنه و ساندترکها، کمک شایانی به این موضوع میکند. ما شاهد روایت داستان چارلی در زمانی هستیم که چیزی به اسم موبایل یا اینترنت وجود ندارد، بازیهای رایانهای در ابتداییترین حالتشان هستند و تلویزیون هم معکبی بزرگ است. حتی چارلی برای گوش دادن به موسیقی از واکمن استفاده میکند. این صحنهپردازی به علاوه ترکهای دهه هشتادی فیلم که از میان آنها میشود به آثار The Smiths و Tears for Fears اشاره کرد، باعث جذابیت صوتی و بصری انکارناپذیری در «بامبلبی» میشوند.
به عنوان کلام آخر باید گفت، «بامبلبی» اثر متوسطی است اما متوسط قدم رو به جلوی بزرگی برای سری «تبدیلشوندگان» محسوب میشود. در نقد «آکوامن» گفتم که این فیلم حتی در فراهم کردن دو ساعت سرگرمی بیدغدغه برای مخاطبانش ناتوان است، خب «بامبلبی» در این امر موفق میشود. اگر از فیلمهای پیشین سری «تبدیلشوندگان» متنفر بودید، این فیلم برای شماست و اگر هم از طرفداران قدیمی این فرنچایز هستید، «بامبلبی» نوید آیندهای روشنتر و بهتر را میدهد.