نقد انیمیشن The Grinch؛ کلیشهای افراطی
گرینچ (The Grinch)، تازهترین اقتباس پویانمایی از آثار دکتر سئوز (Dr Seuss) با داستانسرایی شدیدا کلیشهایاش شاید حرف تازهای برای گفتن نداشته باشد و قالبی آشنا را برای پیریزی داستانش برگزیند، اما به واسطهی فضای شیرین و کودکانهای که برای مخاطبانش میآفریند، این توانایی را دارد که گلیمش را تا حدودی از آب بیرون بکشد و به انیمیشن خوبی بدل شود. شکی وجود ندارد که ساختهی استدیوی ایلومینِیشن (Illumination) در حد و اندازهی لوراکس (Lorax)، اقتباس انیمیشنی پیشین از آثار دکتر سئوز (Dr Seuss) که از قضا محصول همین استودیو نیز بوده، نیست. اما نمیتوان کوشش اثر برای رسیدن به آن سطح و کیفیت را نادیده گرفت.
گرینچ در واقع، برگرفته از مجموعه داستانکهای کودکانهای به قلم دکتر سئوز است که در دوران خود تحول بنیادینی در داستانسرایی کتابهایی با این حال و هوا ایجاد کرد و با فضای شاد و خوشرنگ و لعابش، همانند کادوی عیدی تقدیم صنعت کتاب و کتابخوانی شد. و در عین حال، تجربهای تازه را برای برای دوستداران و علاقهمندان خود به ارمغان آورد، البته این خصوصیت بدون شک درمورد حد اعظمی از آثار دکتر سئوز چون گربهی کلاهبهسر (The Cat In The Hat) و لوراکس (Lorax) نیز صادق است. همانطور مطلع هستید، گرینچ دربارهی موجودی سبزرنگ است که از کریسمس تنفر عجیبی دارد و به همین خاطر دست به از میان بردن کریسمس و در نتیجه، خاموش کردن چلچراغ شادی و معرفت در وجود مردم میبرد. اما رخدادهایی که مکررا در مسیر رسیدن او به قصد شومش بر سر راه وی قرار میگیرند به مرور چشمانش را به رو به حقیقت باز میکنند. شاید ایدهی تغییر و تحول آنتاگونیست داستان و سوق پیدا کردن او به سوی وجه مثبت شخصیتی، آشنا و شاید به همین واسطه خندهدار به نظر برسد. گویا بارها و بارها در شرایط مختلف با آن برخورد داشته و به وضوح چگونگی آنرا، ناگزیر به خاطر سپردهایم و شاید به همین دلیل، چنین قصهای را حقیر و پست بپنداریم. جالب اینجاست که گرینچ، خود از مطرح کنندگان این عنصر رایج داستانی بوده که به اشکال مختلف و در صنایع مختلفی چون کتاب، سینما و تلویزیون ایفای نقش کرده است و احتمالا، حالا حالاها خواهد کرد. و چرای قابل ستایش بودن منبع اقتباس این پویانمایی، اینک آشکار میشود. اما پرسش اساسی این است، آیا گرینچ به اندازهی منبع اقتباسش، نوآورانه و سزاوار تحسین است؟ پاسخ متاسفانه خیر است، که چرای آنرا به خوبی توضیح خواهیم داد.
چنان که عرض کردم، گرینچ از سری داستانکهای مرتبطی تشکیل شده که به طور نسبتا پیوسته سیر تحولی گرینچ را بررسی میکنند. از طرفی خطی نبودن فرم قصهگویی و روایت در منبع اقتباس اثر، سازندگان را مجبور به بازنویسی حد قابل توجهی از داستان و مزین کردن آن با نکات ریز و درشت، جهت نظم و ترتیب بخشیدن به آن کرده است. با در نظر گرفتن اینکه عناصر داستانی تشکیلدهندهی گرینچ رسما کلیشهای شده و در جای جای سینما و تلویزیون به چشم میخورند، اثر میبایست به دنبال فرصتی میگشت که به واسطهی آن قادر شود نکات و جزئیات خلاقانه و نویی به آن بیافزاید؛ که بازنویسی فیلمنامه، و به عبارتی و پر و بال دادن و بسط دادن قصهی اثر یکی از آن فرصتهای طلایی بود. اما نکتهای که چون دوش آب سرد روی من منتقد باز شد، اشتباه عجیبی است که سازندگان مرتکب شدهاند. گرینچ در عوض اینکه رنگ و رویی تازه و امروزیتر به داستانش ببخشد و آنرا با خصوصیات باارزش مختلف تزیین کند، آنرا با دیگر کلیشههای داستانی رایج در سینمای پویانمایی تلفیق میکند. این فعالیت سازندگان، دقیقا حکم آن را دارد که در معجونی که به اندازهی کافی شکر دارد، بازهم شکر بریزیم. در صورتی که در نبود مخلفات دیگر، افزایش شکر نهتنها سودی ندارد، بلکه موجب ضرر دیدن محصول نهایی نیز میشود. روندی که این معجون طی میکند، برای گرینچ نیز به طرز غیرقابل انکاری صدق میکند. پِیروی از کلیشهها زمانی جایز است که باعث دیده شدن خلاقیت اثر بشوند، اما نبود توازن میان بکار بستن آنها و دیگر موارد مهم در اثر، بدون شک ضربهی بدی به آن وارد خواهد کرد. و همین اصرار و اغراق گرینچ بر روی مقولات مذکور، سبب شده بسیاری از نکات پندآموز نهادینه شده در بنیاد اثر، اصولا تکراری و نخنما شده جلوه کنند. همین مقوله ایجاب کرده تا بسیاری از آثار سینما و تلویزیون به هنگام تماشای گرینچ، در اذهان عموم مخاطبان تداعی شود؛ از درگیریهای نیشدار، بیقانون و بیمنطق تام و جری (Tom & Jerry) گرفته، تا افکار و راهکارهای خلاقانهی پلنگ صورتی (Pink Panther) و شیوهی جالب زندگیاش که گاها آینهی تمامنمای جهان اطراف بود. علی رغم این مسائل، کمابیش نقاط قوت خلاقانه و جذابی نیز در اثر به چشم میخورند که برای لحظاتی هم که شده، دلمان را نرم کرده و به سوی دوست داشتن آن سوق میدهند، که عموما و بر حسب انتظار در بخش کمدی اثر میگنجند.
یکی از اشکالاتی عجیبی که لوراکس به ارتکاب آن روی آورده بود، اغراق بر روی آمیختگی لحظات داستان با موسیقی و قرار دادن تم موزیکال به عنوان جزئی بنیادی و ثابت در اثر بود، که از دید بنده چندان جالب نبود و در فهم قصه و مقصود آن، سنگاندازی میکرد. اما خوشبختانه گرینچ تا حدودی سعی بر درس گرفتن از اشتباهات لوراکس داشته و در مواردی نیز به نتایج امیدوارکنندهای دست یافته است. گرینچ با کاهش بار موزیکال اثر، پستی و بلندیهای موجود در سیر داستانسرایی آن را از میان برداشته و درک داستان آنرا به امری سادهتر از آب خوردن بدل میکند. از قلم نیاندازم که موسیقیها و ترانههایی که هِنری جِکمن (Henry Jackman) برای گرینچ نواخته و تدوین کرده، شاید در تمامی موارد، بجا و به نحو احسنت مورد استفاده قرار نگیرند اما فضای انیمیشن را برای کودکان پویاتر، خوشایندتر و مطبوعتر جلوه داده و سبب میشوند که لذتی که کودکان از تماشای آن میبرند چندین برابر شود. نکتهی بسیار مهمی که در بخش صداگذاری اثر لازم ره ذکر است، صداپیشگی کاراکتر گرینچ است که بر عهدهی بندیکت کامبربچ (Benedict Cumberbatch)، ستارهی بریتانیایی سینما و تلویزیون بوده است. در وصف صداپیشگی ماهرانه و کاربلدانهی بندیکت، همین بس که اثر تا چه حد از حضور او تاثیر گرفته و نهایتا ارزش اثر در نزد عموم، به واسطهی گویش پرنفوذ او در قالب گرینچ دو چندان شده است. ناگفته نماند که گرینچ در زمینهی کیفیت بافتها و انیمیشن نیز نسبت به آثار پیشین این استدیو به خوبی بهبود بخشیده شده و آن ظرافت و لطافت کافی برای زیبا جلوه دادنش به کار رفته است.
انیمیشن دنبالهروی فرمولی است که فرم قصهگویی در اثر را بیش از پیش کودکانه و ساده جلوه میدهد. اینکه فضای اثر تمثیلی بچهگانهتر به خود بگیرد اتفاق بدی نیست، اما پافشاری و وسعت دادن به آن اثر را از رسیدن به بالاترین پتانسیل ممکن منع میکنند. جُدای از این مسئله، این ساختهی پویانمایی در زمینهی کمدی علی رغم تاثیرگرفتن شدید از حد و اندازهی کلیشهزدگیاش، عموما مسبب نقش بستن لبخند بر روی لبان برخی از مخاطبانش میشود. با این وجود، وابستگی آن به عناصر داستانی رایج باعث شده بسیاری از شوخیهای اثر لوس از آب دربیایند و اثر به همین واسطه کشش، و توانایی خشنود کردن مخاطبان بزرگسال و وا داشتن ایشان به خنده را ندارد.
گرینچ، انمیشنی است که شاید چیز تازهای برای عرضه نداشته باشد، اما بخاطر زیبایی و لطافتی که در روایت داستانش به خرج میدهد و البته صداپیشگی هنرمندانهی بندیکت کامبربچ در نقش گرینچ، به تجربهای یک بارمصرف اما دوستداشتنی تبدیل میشود. ولی همچنان احتمالا از پس راضی کردن مخاطبان بزرگسالش برنمیآید، که آن هم ناشی از بار کودکانهی بیش از حد بالای اثر و البته کلیشهزدگی آن است.